پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

ولادت امام حسن عسگری(ع) مبارک باد

                            سیماى امام حسن عسکرى (ع )  


-وجه تسمیه امام حسن عسکرى (ع )  


ابو محمد، الحسن العسکرى ، ابن على الهادى علیه السلام ابن خلکان در تاریخش مى گوید: او یکى از ائمه دوازده گانه امامیه و نیز پدر امام منتظر، صاحب سرداب است ، هم او و هم پدرش ، على ، به عسکرى معروفند... عسکرى - به فتح عین و سکون سین و فتح کاف و راء - منسوب است به سامرا، و آنرا معتصم بنا کرد و مقر سپاه خود را بدانجا منتقل نمود.و امام حسن را، عسکرى گویند، از آن جهت که متوکل ، پدر او را بدان جا تبعید کرد و ایشان مدت بیست و نه سال در آنجا ساکن بود. از این رو ایشان و فرزندش را به این مکان منسوب کرده اند . 

 
- شمایل حضرت عسکرى (ع )  


در کتاب الخرائج والجرائح راوندى است که :
اخلاق او چون اخلاق رسول خدا صلى الله علیه وآله بود آن حضرت علیه السلام مردى بود سبزه و داراى قدرى رشید و صورتى زیبا و بدنى موزون و سنى اندک ، و چنان هیبت و جلالت و هیاءتى داشت که خاص و عام تعظیمش مى کردند و بزرگش مى داشتند؛ زیرا در برابر فضل و عفاف و صیانت و زهد و عیادت و صلاح او چاره اى جز آن نداشتند. او، جلیل و نبیل و فاضل و کریم بود که تحمل سختى هایش بسیار و در برابر مصائب و ناسازگارى هاى روزگار با ثبات بود. اخلاقش و خوى و کردارش خارق عادات بود.


- قضاوت امام 
 

مردى نصرانى که به زنى مسلمان تجاوز کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل بر آن شد تا بر او حد جارى کند، ولى او اسلام آورد و مسلمان شد. یحیى بن اکثم گفت : ایمان آوردنش ، شرک و عمل خلافش را از میان برد.
بعضى دیگر گفتند: سه حد بر او واجب است .
دیگران نیز هر کدام چیزى گفتند که باید با او چنین و چنان کرد.
متوکل امر کرد تا نامه اى به امام ابوالحسن عسکرى علیه السلام نوشتند و مساءله را از ایشان پرسیدند.
وقتى امام نامه را خواند چنین نوشت : باید آنقدر زده شود تا بمیرد!
یحیى و فقهاى دیگر این حکم را انار کرده ، گفتند: یا امیرالمؤمنین ! در باره این حکم از او سوال کنید؛ زیرا چنین حکمى در کتاب و سنت نیست !
از اینرو متوکل نامه اى براى امام علیه السلام نوشت که فقهاى مسلمین این حکم را قبول ندارند و مى گویند: چنین حکمى در کتاب و سنت نیست ! پس ‍ براى ما روشن کن که چرا چنین حکمى را صادر فرموده اى ؟
امام علیه السلام پاسخى داد بدین شرح : بسم الله الرحمن الرحیم فلما راو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا مشرکین فلم یکن ینفعهم ایمانهم لما راءوا باءسنا ؛
امام ایمانشان ، پس از دیدن مرگ و مشاهده عذاب ما بر آنان ، هیچ سودى نبخشید. سنت خدا چنین حکم فرما بوده و آنجا کافران زیانکار شدند. 

  

- داستان هاروت و ماروت  


روزى به امام حسن عسکرى علیه السلام ، ابوالقاسم ، عرض کردیم : قومى نزد ما هستند که گمان کنند، هاروت و ماروت دو ملک بوده اند که ملایکه چون عصیان بنى آدم بسیار شد آن دو را برگزیدند و خداوند، آنها را با کسى دیگر به دنیا فرو فرستاد. آن دو، به واسطه زهره به فتنه افتادند و اراده زنا کرده ، شرب خمر کردند و مرتکب قتل نفس محرمه شدند و خداوند آن دو را در بابل عذاب فرمود و آن زن را مسخ کرد و به صورت همین ستاره اى که زهره نام دارد، مبدل نمود.
امام علیه السلام در پاسخ فرمود: معاذ الله ! ملایکه ، معصومند و به الطاف الهى ، از کیفر و زشتى ها محفوظند؛ چنان که خداى عز و جل درباره آنها فرماید: لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤ مرون ؛ هرگز نافرمانى خداى نکنند و آنچه امر شوند انجام دهند.
و نیز فرمود: و له من فى السموات والارض و من عنده - یعنى ملائکه - لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون یسبحون اللیل و النهار لا یفترون ؛ آنچه در آسمانها و زمین است ، همه ملک اوست و آنان که در پیشگاهش مقربند ( فرشتگان ) از عبادتش سرپیچى نکنند و خسته و ملول نشوند.
و نیز درباره شان فرماید: بل عباد مکرمون ، لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون ... مشفقون ؛

و (اى رسول !) یاد آر هنگامى که فرشتگان را فرمان دادیم که آدم را سجده کنید! و آنان همه ، سر به سجده بردند، مگر ابلیس که از جنیان بود.خداوند بدین وسیله بیان فرماید که ابلیس ، جن بوده است ، و او همان است که درباره اش فرماید: والجن خلقناه من قبل نار السموم ؛  و جنیان را پیشتر از آتش گدازنده خلق کردیم .امام علیه السلام ادامه داده ، فرمود: پدرم از جدم ، رضا و او از پدرش و پدرانش و آنها از على علیه السلام و او از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل کرده است که فرمود: خداوند، ما آل محمد را و نیز پیامبران و ملایک مقرب را برگزید، و این انتخاب او جز بر عمل و آگاهى از آنان به این که از ولایتش خارج و از عصمتش جدا نشوند، و به کسانى که مستحق عذاب و نقمت الهى اند، ملحق نگردند، نبود.
به امام (ع ) عرض کردیم : براى ما روایت کرده اند که على علیه السلام چون رسول خدا صلى الله علیه وآله به نص ، او را به امامت نصب فرمود، خداوند ولایتش را بر فئام که از ملایک بودند عرضه داشت و آنها از قبولش سرباز زدند؛ خداوند نیز آنها را مسخ کرد و به صورت وزغ در آورد
امام (ع ) فرمود: معاذالله آنان بر ما دروغ بسته اند! ملایک ، رسولان خدایند همانند سایر انبیاء الهى که رسول آن خداوندند به سوى خلق ؛ آیا از آنان کفر به خداوند سر زند؟
عرض کردیم : خیر!
فرمود: ملایکه نیز چنین اند؛ و شاءن ملایک عظیم و خطبشان جلیل  است . 


- خلق اسماء  


در احتجاج آمده : از ابو الحسن علیه السلام ، در توحید سوال شد و از آن حضرت پرسیدند: براى ما بیان فرما که چگونه خداوند همواره خود، تنها بوده و چیزى همراهش نبوده و سپس اسماء را بدیعا خلق فرمود و آنها را براى خویش برگزید، حال آنکه این اسماء و حروف قدیم مى باشند؟
امام علیه السلام نوشت : خداوند همواره بوده ، سپس آنچه اراده فرمود به تکوین آورد، و گریزى از قضاى او نیست و پس از حکم او حکمى نیست .
اوهام متوهمان در حیرت فرو رود و نگاه بینندگان قاصر ماند و اوصاف وصف کنندگان ره به جایى نبرد و گفته هاى مبطلان مضمحل گردد از درک عجیب شاءنش و یا رسیدن به علو مکانش . پس او در موضعى است نامتناهى ، و در مکانى است که دید چشمان بدان نرسد و عبارات بدان اشاره نکند، هیهات ! هیهات !


- مثل هابیل و قابیل  


بعد از رحلت امام حسن عسکرى علیه السلام برادر آن حضرت موسوم به جعفر کذاب ادعاى امامت کرد و او را کذاب گفتند در مقابل امام جعفر صادق علیه السلام ، چنانکه ابو خالد کابلى از حضرت امام زین العابدین علیه السلام اسماء ائمه را پرسید، بنام حضرت صادق رسید عرض کرد: همه شما صادقید چرا او را صادق گویند؟
فرمود: چون پنجمى از اولاد او نیز جعفر نامیده مى شود و دروغ مى گوید در ادعاى امامت .
حضرت امام على نقى علیه السلام درباره او فرموده بود: حذر کنید از پسر من جعفر که به منزله پسر نوح است .
انه لیس من اخلک انه عمل غیر صالح . و با برادرش امام حسن علیه السلام حسد مى ورزید چنانکه حضرت فرمود: مثل او با من ، مثل هابیل و قابیل است
 


- معناى ایام  


از صقر بن ابى دلف کرخى روایت شد که گفت : وقتى موکل ، آقاى ما ابوالحسن عسکرى علیه السلام را آورد رفتم تا از حالش بپرسم (تا به اینجا که گفت ): آنگاه عرضه داشتم آقاى من ! حدیثى از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت شده که معنایش را نمى فهمم .
فرمود: آن چیست ؟
عرضه داشتم : این سخن آن حضرت که : با ایام دشمنى نکنید که با شما دشمنى مى کنند. معناى این حدیث چیست ؟
فرمود: بلى ! مادام که آسمانها و زمین برپا است ما ایام هستیم . 

 


در کافى از امام حسن عسکرى علیه السلام نقل شده است که فرمودند: اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است و آصف تنها یک حرف آن را مى دانست و به آن تکلم کرد و زمین براى او شکافته شد - و فاصله او و سبا از بین رفت - و عرض بلقیس را گرفت و نزد سلیمان آورد و پس از آن در کمتر از چشم به هم زدنى زمین گسترده شد.  

 

حاج الحرمین الشریفین حاج جواد صباغ که از معتبرترین تجار و ثقه و معتمد بود و در سر من راءى سرکار تعمیر روضه متبرکه عسکریین در سرداب مقدس بود از جانب جعفر قلیخان خوئى در سنه یک هزار و دویست و ده که حقیر به عزم زیارت بیت الله الحرام به آن حدود مشرف شده به زیارت سر من راءى رفتم او در آنجا بود.
حکایت کرد که سید على نامى بود که سابق بر این از جانب وزیر بغداد حاکم سر من راءى بود، حقیر او را در سنه یک هزار و دویست و پنج ، که مشرف شده بودم دیده بودم گفت :
او از زوار عجم وجهى که هر سرى یک ریال بود مى گرفت و ایشان را رخص ‍ زیارت و دخول در روضه مى داد و به جهت امتیاز وجه دادگان و ندادگان مهرى براى ساق پاى داشت هر که وجه داده بود مى زد به جهت دفعات دیگر که داخل روضه مى شوند نشان باشد.
روزى بر در صحن مقدس نشسته بود و سه نفر ملازم او هم ایستاده و چوبى بلند در پیش خود نهاده و قافله زوارى از عجم وارد شده بود پاى هر یک را مهر مى کرد و وجه را مى گرفت و رخصت دخول مى داد.
و جوانى از اخیار عجم آمد و زن او نیز همراه بود و از جمله اهل شرف و ناموس و حیاء و جمال بود و آن جوان دو ریال داد سید على ساق پاى آن جوان را مهر کرد و گفت : آن زن نیز باید تا ساق پاى او را نیز مهر کنم . آن جوان گفت : هر دفعه این زن مى آید و یک ریال مى دهد مى گذرد این فضیحت ضرور نیست !
سید على گفت : اى رافضى بى دین ! عصبیت و غیرت مى کنى که ساق پاى زن تو را ببینم !!
گفت : اگر در میان این جمعیت مردم غیرت کنم غلطى نکرده خواهم بود.
سید على گفت : ممکن نیست تا ساق پاى او را مهر نکنم اذن دخول بدهم .
آن جوان دست زن را گرفته گفت : اگر زیارت است همین قدر هم کافى است و خواست مراجعت کند، سید على شقى گفت : اى رافضى ! گفته من بر تو شاق و گران آمد همچنان که زن او رفت بگذرد. سر چوبى بر شکم او زد که افتاده و جامه او پس رفته بدن او مکشوف و نمایان شد، آن مرد دست آن زن را گرفته بلند کرد و رو به روضه مقدسه کرد: اگر شما بپسندید بر من نیز گوارا است ! و به منزل خود مراجعت نمود.
حاجى جواد گفت : من در خانه بودم بعد از گذشتن سه یا چهار ساعت به تعجیل آدمى به نزد من آمده که مادر سید على تو را مى خواهد تا من روانه مى شدم دو سه نفر دیگر آمدند من به تعجیل رفتم مرا به اندرون خانه بردند دیدم سید على مانند مار زخم خورده بر زمین مى غلطد و امان از درد دل مى کند و عیال او در دور او جمع شده چون مرا دیدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پاى من افتادند عجز و زارى کردند که برو و آن جوان را راضى کن و سید على فریاد مى کند که : بارالها! غلط کردم و بد کردم ، من آمدم تا منزل آن جوان را جستجو کردم و از او خواهش خشنودى و دعا به جهت سید على کردم گفت : من او او گذشتم . اما کو آن دل شکسته من و آن حالت ؟ و آن وقت مراجعت کرده مغرب بود آمدم به روضه عسکریین به جهت نماز مغرب و عشاء دیدم مادر و زن و دختران و خواهران سید على ، سرهاى خود را برهنه کرده و گیسوهاى خود را بر ضریح مقدس بسته و دخیل آن بزرگوار شده اند و فریاد سید على از خانه او به روضه مى رسید، من مشغول نماز شدم و در بین نماز صداى شیون از خانه سید على بلند شد و متعلقان او به خانه رفتند آن شقى مرده بود.
آنرا غسل دادند و چون کلیدهاى روضه و رواق در آن وقت در دست من بود به جهت مصالح تعمیر و آلات آن خواهش کردند که تابوت تابوت او را در رواق گذارده چون صبح شود در آنجا دفن نمایند.
جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنان که متعارف است ملاحظه کردم که مبادا پنهان شده باشد و چیزى از روضه مفقود شود و در را مقفل کرده و کلیدها را برداشته رفتم و چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم : شمع ها را افروخته ، در رواق را گشودم دیدم سگ سیاهى از رواق بیرون دوید رفت ، من خشمناک شده به خدامى که بودند گفتم : چرا اول شب درست رواق را ندیده اید.
گفتند: ما غایت تفحص را نمودیم و هیچ چیز را رواق نبود، پس چون روز شد آمدند و جنازه سید على را بداشته تا او را دفن کنند، دیدند کفن خالى در تابوت است و هیچ چیز در آنجا نیست !  

 

 - کرامت امام حسن عسکرى (ع )  


شیخ جلیل محمد جعفر نجفى قدس ره الزکى که از مشایخ اجازه این حقیر است ، در سفرى که به جهت زیارت عسکریین و سرداب مقدس به سر من راءى مشرف شدیم با جناب ایشان همسفر بودیم .
روزى حکایت کرد که مرا در سر من راءى آشنائى بود از اهل آنجا که هرگاه به زیارت آمدمى به خانه او رفتمى ، وقتى آمدم آن شخص را رنجور و نحیف و زار و مریض دیدم که مشرف به موت بود از سبب ناخوشى استفسار کردم گفت :
چندى قبل از این قافله اى از تبریز به جهت زیارت به اینجا مشرف شدند و من چنانچه عادت خدام این قباب و اهل سر من راءى هست به ملاحظه قافله رفتم که مشترى به جهت خود گرفته و استادى آنرا در زیارت کرده و از او منتفع شوم .
در میان قافله جوانى را دیدم در زى ارباب صلاح و نیکان در نهایت صفا و طراوت با جامه هاى نیکو برخاست و کنار دجله رفته غسلى به جا آورد و جامه هاى تازه پوشید در نهایت خضوع و خشوع روانه روضه متبرکه شد، با خود گفتم : از این جوان مى توان بسیار منتفع شد، پس دنباله او را گرفته رفتم دیدم داخل صحن مقدس عسکریین شد و در رواق ایستاده کتابى در دست دارد و مشغول خواندن دعاى اذن شد و در غایت آنچه از خضوع متصور مى شود و اشک از دو چشم او جارى بود و نزد او آمده گوشه رداى او را گرفته گفتم : مى خواهم به جهت تو زیارت نامه بخوانم .
او دست به کیسه کرده و یک دانه اشرفى به کف من گذارده اشاره کرد که برو و ترا با من رجوعى نباشد.
من که چند روز استادى مى کردم به ده یک این شاکر بودم آنرا گرفته قدرى راه رفتم ، طمع مرا بر آن داشت که باز از آن اخذ کنم برگشتم دیدم در غایت خضوع و گریه مشغول دعاى اذن دخول است باز مزاحم او شده گفتم : باید تو را تعلیم زیارت دهم ؟
این دفعه نیم اشرفى به من داده و اشاره کرد که به من رجوع نداشته باش و برو من رفتم و با خود گفتم :
نیکو شکارى به دست آمده ، باز مراجعت کردم در عین خضوع او را گفتم کتاب را بگذار و البته من باید به جهت تو، زیارت نامه بخوانم و رداى او را کشیدم .
این دفعه نیز یک عدد ریال به من داده و مشغول دعا شد من رفتم ، باز طمع مرا بر معاودت داشته مراجعت کردم و همان مطلب را تکرار نمودم ، این دفعه کتاب را در بغل گذارده و حضور قلب او تمام شده بیرون آمد و من از کرده خود پشیمان شدم و به نزد او آمدم و گفتم : برگرد و زیارت کن به هر نوع که مى خواهى و مرا با تو کارى نیست !
گریه کنان گفت : مرا حال زیارتى نماند و رفت .
من بسیار خود را ملامت کرده مراجعت نمودم از در خانه داخل فضا شدم دیدم سه نفر بر لب بام خانه من محاذى در خانه رو به من ایستاده اند آن که در میان بود جوان تر بود و کمانى در دست داشت نیر در کمان نهاد و به من گفت : چرا زائران ما را از ما باز داشتى ؟ و کمان را زه کشیده ، ناگاه سینه من سوخت و آن سه نفر غائب شدند و سوزش سینه من به تدریج اشتداد کرده بعد از دو روز مجروح شد و به تدریج جراحت آن پهن شده اکنون تمام سینه مرا فرو گرفته و سینه خود را گشوده دیدم مجموع سینه او پوشیده بود و دو سه روزى نگذشت که آن
شخص بمرد


- وسعت دل پیامبر  


قرآن آنچنانى که شمه اى از وصف آن گفته آمد، یکبارگى بر قلب رسول خاتم صلى الله علیه وآله نازل شده است ، و لاجرم سعه وجودى این قلب باید مسانخ کتابى آنچنانى باشد؛ جناب امام حسن عسکرى علیه السلام فرموده است : حق تعالى دل حضرت پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله را بهترین دلها و خاشع تر و مطیع تر و بزرگ تر از همه دلها یافت که قرآن عظیم بر او نازل شده است

 - کو آن دل شکسته و آن حالت ؟   - اسم اعظم   
()
بلکه همه بندگان مقرب خدایند، که هرگز پیش از امر خداوند عملى انجام ندهند و هر چه کنند به فرمان اوست ، و هر چه از ازل کرده و هر چه تا ابد کنند، همه را خدا داند و هرگز آن مقربان درگاه از احدى جز آن که خداى از او راضى است ، شفاعت نکنند و آنان دایم از خوف خداى هراسانند.
خداوند این فرشتگان را در زمین جانشینان خود قرار داد و ایشان مانند انبیا و ائمه بودند در دنیا؛ آیا کسى از ائمه مرتکب قتل یا زنا شود؟!
سپس امام علیه السلام ادامه داد: آیا ندانى که خداوند، دنیا را از پیامبر یا امامى از نوع بشر خالى نگذارد؟ مگر چنین نیست که خداوند فرماید: و ما ارسلنا من قبلک - یعنى الى الخلق - الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى ؛
()
و ما هیچ کس را پیش از تو به رسالت نفرستادیم ، جز آنکه رسولان همه (چون تو) مردانى بودند از شهرهاى دنیا که به وحى ما مؤید شدند.
خداوند در این آیه بیان فرماید که ملایکه را به زمین نفرستاده تا امام و حاکم باشند؛ بلکه آنان را به سوى پیامبران خود، گسیل داشته است .
یوسف بن محمد و على بن محمد سیار ادامه داده ، گویند: به امام علیه السلام عرض کردیم : بنابراین دیگر ابلیس نباید ملک باشد؟
امام علیه السلام پاسخ داد:
خیر! بلکه او از جنس جن بود. مگر نشنیده اى که خداى تعالى فرماید: و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ؛  

امام رضا(ع)

 

میلاد فرخنده و مسعود شمس الشموس علی ابن موسی الرضا(ع)

                     بر مسلمین مبارک باد.

 

 

 

یا علی

 

 

دوش بر فرق تو شمشیر فرود آمده است

سنگ بر آینه اصل وجود آمده است

آن شب از سرخی خون تو شفق رنگ گرفت

فجر حیرت زده با روی کبود آمده است

 

 

یا مرضیه

ولادت بزرگ بانوی جهان حضرت فاطمه زهرا(س) و روز مادر بر همگان مبارک باد.

بدون تردید، در میان زنان و بانوان اسلامى فاطمه زهرا (ع ) محبوب ترین چهره دینى ، علمى ، ادبى ، تقوایى و اخلاقى در میان مسلمانان و دیگر مردم جهان به شمار مى رود. شخصیت فاطمه زهرا (ع ) (( سیدة نساء العالمین )) (سرور زنان جهان ) اسوه و الگویى تام و تمام براى تمام زنان عاشق عفت و فضیلت است .

در دامن پاک فاطمه زهرا (ع ) بود که دو امام بزرگوار و دو شخصیت ممتاز عالم بشرى ، حضرت امام حسن (ع ) مظهر حلم و وقار و حضرت امام حسین (ع ) سرور شهیدان تربیت یافتند، و نیز زینب کبرى (ع ) حماسه مجسم و مجسمه شجاعت و نمونه یکتا در سخنورى و حق طلبى که پیام حسینى و حماسه عاشورا را در جهان اعلام کرد و نقاب شرک و و ریا و پستى و دنیاپرستى را از چهره یزید و یزیدیان به یک سو زد. کیست که نداند که مادر در تربیت فرزندان بویژه دختران ، سهم بسیار زیادى دارد. و فاطمه زهرا (ع ) بود که روح آموزش و پرورش اسلامى را در مهد عفت و کانون تقواى خانوادگى به پسران خود آموخت .

پدر و مادر

فاطمه یگانه دختر بازمانده پیغمبر (ص ) از خدیجه کبرى مى باشد. چه بگوییم درباره پدر که پیغمبر خاتم و حبیب خدا و نجات دهنده بشر از گمراهى و سیه کارى بود؟ چه بگوییم درباره پدرى که قلم را توان وصف کمالات اخلاقى او نیست ؟ و فصیحان و بلیغان جهان در توصیف سجایاى او عاجز مانده اند؟ و امّا مادرش خدیجه دختر خویلد از نیکوترین و عفیف ترین زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامى نخستین زنى که به پیامبر اکرم (ص )، شوهرش ، ایمان آورد و آن چه از مال دنیا در اختیار داشت - در راه پیشرفت اسلام - کریمانه بذل کرد.

درجه وفادارى خدیجه (ع ) نسبت به پیامبر (ص ) را در بذل مال و جان و هستى اش ، تاریخ اسلام هرگز فراموش نخواهد کرد. همچنان که پیامبر اکرم (ص ) تا خدیجه زنده بود زنى دیگر نگرفت و پیوسته از فداکاریهاى او یاد مى کرد.

از عایشه ، زوجه پیامبر (ص )، نقل شده است که گفت : (احترام هیچ یک از زنان به پایه حرمت و عزت خدیجه نمى رسید. رسول اللّه (ص ) پیوسته از او به نیکى یاد مى کرد و به حدى او را محترم مى شمرد که گویا زنى مانند خدیجه نبوده است .)

عایشه سپس نقل مى کند: روزى به پیغمبر (ص ) گفتم : او بیوه زنى بیش ‍ نبوده است ، پیغمبر سخت برآشفت به طورى که رگ پیشانى اش برآمد. سپس فرمود: (به خدا سوگند بهتر از خدیجه کسى براى من نبود. روزى که همه مردم کافر و بت پرست بودند او به من ایمان آورد. روزى که همه مرا به جادوگرى و دروغگویى نسبت مى دادند، او مرا تصدیق کرد، روزى که همه از من روى مى گردانیدند خدیجه تمام اموال خود را در اختیار من گذاشت و آنها را در راه من بى دریغ خرج کرد. خداوند از او، دخترى به من بخشید که مظهر پاکى و عفت و تقوا بود. عایشه سپس مى گوید: به پیغمبر عرض کردم از این سخن نظر بدى نداشتم و از گفته خود پشیمان شدم ).

بارى ، فاطمه زهرا (ع ) چنین مادرى داشت و چنان پدرى .

گفته اند: خدیجه از پیغمبر (ص ) هفت فرزند آورد:

قاسم که کنیه ابوالقاسم براى پیغمبر از همین فرزند پیدا شد. وى قبل از بعثت در دو سالگى درگذشت . عبداللّه یا طیب که او هم قبل از بعثت فوت شد. طاهر، که در آغاز بعثت متولد شد و بعد از بعثت درگذشت . زینب که به ازدواج ابوالعاص درآمد. رقیه که ابتدا با عتبه و پس از آن با عثمان بن عفان ازدواج کرد و در سال دوم هجرت درگذشت . امّ کلثوم که او نیز به ازدواج عثمان - پس از رقیه - درآمد و در سال چهارم هجرت درگذشت . (51) هفتم فاطمه زهرا که به ازدواج حضرت على (ع ) درآمد و سلاله پاک امامان بزرگوار ما ثمره این ازدواج پر شوکت و برکت است .

ولادت فاطمه زهرا (ع ) را روز بیستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت مى دانند که در مکه اتفاق افتاد. بنابراین در هنگام هجرت ، سن آن بانوى یگانه نزدیک نه سال بوده است .

نامها و لقبهایى که فاطمه (ع ) دارد، همه بازگوینده صفات و سجایاى ملکوتى اوست مانند صدیقه طاهره ، زکیه ، زهرا، (( سیدة النساء العالمین )) و خیرالنساء و بتول ...

کنیه هاى آن حضرت : امّ الحسن ، امّ الحسنین ، امّ الائمة ...

و شگفت تر از همه (امّ ابیها) یعنى (مادر پدرش ) مى باشد که نشان دهنده علاقه بسیار زیاد فاطمه (ع ) است به پدر بزرگوارش و اینکه با همه کمى سن از آغاز کودکى پناهگاه معنوى و تکیه گاه روحى - بعد از خداوند متعال - مانند خدیجه براى پدر بزرگوارش بوده است .

لقب امّ ابیها را پیغمبر (ص ) به دختر عزیزش عنایت کرد. چون کلمه (ام ) علاوه بر مادر، به معنى اصل و منشاء هم به کار مى رود و مانند (امّ الخبائث ) که به شراب (سرچشمه همه زیانها و بدیها) مى گویند و (امّ القرى ) که به مکه معظمه گفته مى شد، بنابراین امّ ابیها به معنى منشاء و اصل و مظهر نبوت و ولایت است ، و براستى زهرا درخت سایه گسترى بود که میوه هاى شیرین امامت و ولایت را به بار آورد.

دوران زندگى فاطمه زهرا (ع )

فاطمه زهرا وارث صفات بارز مادر بزرگوارش خدیجه بود - در جود و بخشش و بلندى نظر و حسن تربیت وارث مادر و در سجایاى ملکوتى وارث پدر و همسرى دلسوز و مهربان و فداکار براى شوهرش على (ع ) بود. در لوح دلش جز خداپرستى و عبادت خالق متعال و دوستدارى پیامبر (ص ) نقشى نبسته و از ناپاکى دوران جاهلیت و بت پرستى به دور بود.

نه سال در خانه پر صفاى مادر و در کنار پدر و نه سال دیگر را در کنار شوهر گرانقدرش على مرتضى (ع ) دوش بدوش وى در نشر تعلیمات اسلام و خدمات اجتماعى و کار طاقت فرساى خانه ، زندگى کرد. اوقاتش به تربیت فرزند و کار و نظافت خانه و ذکر و عبادت پروردگار مى گذشت .

فاطمه (ع ) دخترى است که در مکتب تربیتى اسلام پرورش یافته و ایمان و تقوا در ذرات وجودش جایگزین شده بود.

فاطمه در کنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربیت شد و علوم و معارف الهى را از سرچشمه نبوت فرا گرفت و آنچه را به سالها آموخته در خانه شوهر به مرحله عمل گذاشت و همچون مادرى سالخورده و کدبانویى آزموده که تمام دوره هاى زندگى را گذرانده باشد - به اهل خانه و آسایش شوهر و تربیت فرزندان - توجه مى کرد و نیز آنچه را در بیرون خانه مى گذشت مورد توجه قرار مى داد و از حق خود و شوهرش دفاع مى کرد.

چگونگى ازدواج فاطمه (ع ) و على (ع )

از آغاز معلوم بود و همه مى دانستند که جز على (ع ) کسى همسر (کفو) فاطمه دختر پیامبر عالیقدر اسلام نیست . با وجود این ، بسیارى از یاران و کسانى که خود را به پیغمبر (ص ) نزدیک احساس مى کردند، به این وصلت چشم داشتند و این آرزو را در دل مى پروردند.

نوشته اند: پس از این آزمونها عده اى از اصحاب به حضرت على (ع ) مى گفتند: چرا براى ازدواج با یگانه دختر پیغمبر (ص ) اقدام نمى کنى ؟

حضرت على (ع ) مى فرمود: چیزى ندارم که براى این منظور قدم پیش ‍ نهم .

آنان مى گفتند: پیغمبر (ص ) از تو چیزى نمى خواهد.

سرانجام حضرت على (ع ) زمینه را براى طرح این درخواست آماده دید.

روزى به خانه رسول اکرم (ص ) رفت . امّا شدت حیا مانع ابراز مقصود شد. نوشته اند دو سه بار این عمل تکرار گردید. سومین بار پیغمبر اکرم (ص ) از على (ع ) پرسید: آیا حاجتى دارى ؟

على (ع ) گفت : آرى ، پیغمبر فرمود: شاید براى خواستگارى زهرا آمده اى ؟ على عرض کرد: آرى . چون مشیت و امر الهى بر این کار قرار گرفته بود و پیامبر از طریق وحى بر انجام دادن این مهم آگاه شده بود مى بایست این پیشنهاد را با دخت گرامیش نیز در میان بگذارد و از نظر او آگاه گردد.

پیامبر (ص ) به دخترش فاطمه گفت : تو على را خوب مى شناسى ، على نزدیکترین افراد به من مى باشد در اسلام ، سابقه فضیلت و خدمت دارد. من از خدا خواستم براى تو بهترین شوهر را برگزیند.

خداوند مرا به ازدواج تو با على امر فرموده است . بگو چه نظر دارى ؟

فاطمه ساکت ماند. پیغمبر سکوت او را موجب رضا دانست و مسرور شد و صداى تکبیرش بلند شد. آن گاه پیامبر (ص ) بشارت این ازدواج را به على (ع ) فرمود و مهر فاطمه را /400 مثقال نقره قرار داد و در جلسه اى که عده اى از اصحاب بودند خطبه عقد را قرائت کرد و این ازدواج فرخنده انجام شد. گفتنى است که على (ع ) جز یک شمشیر و یک زره و شترى براى آب کشى چیزى در اختیار نداشت . پیغمبر (ص ) به على فرمود: شمشیر را براى جهاد نگهدار - شترت را هم براى آب کشى و سفر حفظ کن - امّا زره خود را بفروش تا وسائل ازدواج فراهم شود. پیغمبر (ص ) به سلمان فرمود: این زره را بفروش . سلمان زره را به پانصد درهم فروخت . سپس گوسفندى را کشتند و ولیمه عقد ازدواج دادند. این جشن در ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد. تمام وسایلى که به عنوان جهیزیه به خانه فاطمه زهرا (ع ) دخت گرامى پیامبر (ص ) آورده شده است ، از 14 قلم تجاوز نمى کند:

چارقد سرانداز - دو عدد لنگ - یک قطیفه - یک طاقه چادر پشمى 4 بالش - یک تخته حصیر - قدح چوبى - کوزه گلى - مشک آب - تنگ آبخورى - تختخواب چوبى - یک طشت لباسشویى - یک آفتابه - یک زوج دستاس - و مقدارى عطر و بخور، این است جهیزیه و تمام اثاث خانه فاطمه زهرا زوجه على (ع ) سرور زنان عالم . در شب زفاف - به جاى خدیجه که به جهان باقى شتافته بود، سلمى دختر عمیس مواظبت از فاطمه زهرا را بر عهده داشت - و رسول اکرم (ص ) خود شخصا با عده اى از مهاجر و انصار و یاران باوفا در مراسم عروسى شرکت فرمود - از بانک تکبیر و تهلیل فضاى کوچه هاى مدینه روحانیتى خاص یافته بود و موج شادى و سرور بر قلبها مى نشست . پیامبر گرامى دست دخترش را در دست على گذاشت و در حق آن زوج سعادتمند دعاى خیر کرد و آنها را به خداوند بزرگ سپرد. و بدین سان و با همین سادگى عروسى بهترین مردان و بهترین زنان جهان برگزار شد.

بسم عشق

فاطمه پاره تن من است
هر که او را شاد گرداند مرا شادمان کرده

و هر که او را بیازارد مرا آزرده است .
محمّد رسول اللّه (ص )

در سال یازدهم هجرى در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پیامبر (ص ) پیش ‍ آمد و چه دردآور بود جدایى این پدر و دختر - پدرى چون پیامبر گرامى که همیشه هنگام سفر با آخرین کسى که وداع مى کرد و او را مى بوئید و مى بوسید؛ دخت گرامیش بود و چون از سفر باز مى گشت اولین دیدار را با دخترش داشت - پیوسته از حالش جویا مى شد و رازى از رازها را در گوش ‍ جانش مى گفت و دخترى که پیوسته از کودکى در کنار پدر بود و از او پرستارى مى کرد؛ گاهى با زنان هاشمى به میدان جنگ مى شتافت تا حال پدر را جویا شود. چنانکه در جنگ احد که به دروغ آوازه در افتاد که پیامبر (ص ) در جنگ کشته شده به دامنه کوه احد شتافت و سر و صورت خونین پدر را شستشو داد و از خاکستر حصیرى که سوخته بود بر جراحات پدر پاشید و از زخمهاى آن حضرت مواظبت کرد تا بهبود یافت - دخترى که لحظه به لحظه که از کارهاى خانه دارى و بچه دارى فراغت مى یافت به خدمت پدر مى رسید و از دیدارش بهره مند مى شد... آرى لحظه جدایى این چنین پدر و دخترى فرا رسید و چه زود فرا رسید. پیامبر (ص ) در بستر بیمارى افتاد و رنگ رخسارش نمایانگر واپسین لحظات عمرش بود.
عایشه روایت مى کند که پیغمبر (ص ) در حالت جان دادن و آخرین رمقهاى حیات دختر عزیزش فاطمه (ع ) را خواست و نزدیکش نشانید و در گوش او رازى گفت که فاطمه سخت به گریه افتاد. پس از آن سخن دیگرى گفت که ناگهان چهره فاطمه شکفته شد. همگان از دیدن این دو منظره متضاد متعجب شدند. راز این رازگویى را از حضرت فاطمه زهرا خواستند فرمود: نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت بسیار محزون شدم و عنان شکیبایى از دستم بشد؛ گریه کردم . او نیز متاءثر شد، دیگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان که تو نخستین کسى از خانواده هستى که بزودى به من ملحق خواهى شد. به شنیدن این بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود: راضى هستى که (( (سیدة نساء العالمین و سیدة نساء هذه الامه ) )) باشى ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسندید راضى ام .
بارى ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان این امت - این نوگل خندان باغ رسالت بر اثر تند بادهاى حوادث ، زود پرپر شد - چندى بعد از پدر بزرگوارش به وى پیوست . وه که چه کوته بود عمر آن ملکه اسلام . پس از رحلت پیامبر اکرم (ص ) چه غوغاها پیش آمد؟ و چه حق کشى ها روى نمود؟ چه مى گویم ؟ هنوز على (ع ) و عده اى از جوانان هاشمى و نزدیکان و یاوران پیامبر مشغول غسل و کفن و دفن پیغمبر بودند که در زیر سایبانى که به نام (سقیفه بنى ساعده ) معروف بود و پشت مسجد بود، عده اى گرد آمدند و نقشه خود را در گرفتن بیعت از مردم و سوار شدن بر مرکب خلافت عملى کردند و سخنان پیامبر اکرم را درباره وصایت على ناشنیده گرفتند و حرمت پیامبرى که در مدت 23 سال رنجهاى بسیار کشید و در تربیت امت مسلمان لحظه اى از کوشش دریغ نکرد و در رعایت جانب کتاب خدا و اهل بیتش سفارشها کرد، نادیده گرفتند.
حضرت على (ع ) پس از رحلت پیامبر (ص ) در خانه نشست تا قرآن را جمع کنند. امّا بازیگران صحنه سقیفه آن حضرت را آرام نگذاشتند و کم کم در صدد بیعت گرفتن از آن حضرت بر آمدند.
چنانکه تاریخ نویسان نوشته اند: عمر با بسیارى از کسان خود به خانه على (ع ) آمد. فاطمه علیهاالسلام هم پشت در آمد. عمر گفت : سوگند به خدایى که جانم در قبضه قدرت اوست ، اگر براى بیعت با خلیفه از خانه خارج نشوید خانه را بر سر شما خراب مى کنم و آتش مى زنم .
بارى ، پس از گفت و گوى بسیار آتش افروختند تا در خانه على (ع ) نیم سوخته شد. سپس در را شکستند و بند بر گردن على (ع ) انداختند و آن حضرت را به مسجد بردند. گفته اند مردى بى شرم و سخت دل به نام قنفذ این ماءموریت دردآور و بهتر بگوییم شرم آور را انجام داد.
و نیز مورخان گفته اند: بر اثر ضربتى که قنفذ بر بازوى حضرت زهرا زد و فشارى که به در وارد کرد، کودکى که در رحم دخت رسول خدا (ص ) و زوجه على (ع ) بود سقط شد و سرانجام ، زهراى اطهر بر اثر همین مصائب و دورى از پدر مهربان گرانقدرش رسول مکرم (ص ) چشم از جهان فرو بست .
این چنین نوگل باغ رسالت پرپر شد.
سیاهکاریهاى ستمگران را تاریخ همیشه به یاد داشته و خواهد داشت .

یا زهرا(س)

  

 

آنکه رست از جهان فدک چه کند؟
آنکه جست از جهت ، فلک چه کند؟
داستان فدک یا یک حقیقت تاریخى 
فدک ، سرزمین آبادى بود در نزدیک مدینه به فاصله 140 کیلومترى . فدک از اموال خالصه بود. زیرا فدک سرزمینى بود که هرگز به جنگ و غلبه فتح نگردید، بلکه هنگامى که خبر خیبریان به دهکده فدک رسید، همگى حاضر شدند که با پیامبر گرامى از در صلح وارد شوند و نیمى از اراضى فدک را در اختیار پیامبر (ص ) بگذارند و نیمى دیگر را به خود اختصاص ‍ دهند و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى کاملا آزاد باشند و حکومت اسلامى امنیت منطقه آنان را حفظ کند.
مى گویند وقتى آیه (( (و آت ذالقربى حقه ...) )) نازل گردید، پیامبر گرامى فدک را به دختر گرامى خود فاطمه (ع ) بخشید. از مرگ پیامبر (ص ) ده روز نگذشته بود که به زهرا (ع ) خبر رسید که ماءموران خلیفه ، ابوبکر، کارگران او را از سرزمین فدک بیرون کرده و رشته کار را به دست گرفته اند. از این جهت فاطمه (ع ) با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد باز گرفتن حق خویش ، پیش خلیفه رفت و گفتگوهایى بین دخت پیامبر و خلیفه انجام گرفت . دختر پیامبر (ص ) به ابوبکر مى گوید: چرا مرا از حق خویش ‍ بازداشتى و کارگرانم را بیرون کردى ؟ خلیفه مى گوید: من از پدرت شنیده ام که پیامبران از خود چیزى به ارث نمى گذارند. فاطمه (ع ) فرمود: فدک را پدرم در حال حیات به من بخشیده بود و من در زمان حیات پدرم مالک فدک بودم . خلیفه گفت : آیا براى این امر گواهانى هم دارى ؟ فاطمه (ع ) فرمود گواهان من عبارتند از على ، امّ ایمن و به عقیده بعضى امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) و همه گواهى دادند. سپس على (ع ) به ابوبکر گفت : هرگاه من مدعى مالى باشم که در دست مسلمانى است از چه کسى شاهد مى طلبى ؟ از من شاهد مى طلبى که مدعى هستم یا از شخص دیگرى که مال در اختیار و تصرف اوست ؟ خلیفه گفت : در این موقع من از تو گواهى مى طلبم . على (ع ) فرمود: مدتهاست که فدک در اختیار و تصرف ماست ، اکنون که مسلمانان مى گویند فدک از اموال عمومى است باید آنان شاهد بیاورند.(52)
خلیفه براى اینکه (فدک ) را از تصرف زهراى اطهر (ع ) خارج کند به حدیثى متوسل شد که خلاصه آن چنین است : (پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند و ترکه آنان پس از درگذشتشان صدقه مى باشد).
این حدیث را وقتى بر قرآن عرضه کنیم معلوم مى گردد که درست نیست و از جهت عقل هم صحیح نمى باشد که پیامبران براى فرزندان خود ارثى نگذارند همچنان که در سوره مریم (آیه 5 و 6) آمده است : (حضرت زکریا در مقام دعا یادآور مى شود: من از پسرعموها پس از درگذشت خویش ‍ مى ترسم زن من نازاست ، خداوندا مرا فرزندى عطا کن که از من و خاندان یعقوب ارث ببرد. پروردگارا او را پسندیده قرار بده ).
و نیز در سوره نمل آیه 16 خداوند مى فرماید: (( (و ورث سلیمان داود)، )) یعنى : سلیمان از داود ارث برد، خلیفه وقت بنا به تحریک اطرافیان مى خواست دختر پیامبر (ص ) و شوهرش على (ع ) از درآمد فدک بى نصیب باشند تا نتوانند صدقات را به مردم بینوا و دیگران بدهند و در نتیجه کسانى که به طمع مال دنیا به گرد آنها جمع شده اند پراکنده شوند. دیگر آنکه عده اى در زمان ابوبکر از پرداخت زکات خوددارى کردند و عایدات خزانه بیت المال روبه کاهش گذاشت . فدک سرزمینى آباد با نخلستانهاى فراوان بود که در سال نزدیک هفتاد هزار دینار عایدى داشت ؛ بدین جهت ابوبکر فدک را از دست دخت پیامبر (ص ) خارج کرد و بسیارى دیگر از خلفاى اموى و عباسى از او پیروى کردند. نخستین بار عمر بن عبدالعزیز (فدک ) را به اولاد زهرا (ع ) و بنى هاشم باز گردانید.
بارى ، وقتى خبر غصب فدک را براى فاطمه اطهر (ع ) آوردند خویشاوندان و نزدیکان خود را طلبید و در مسجد رسول خدا (ص ) آمد و در پشت پرده قرار گرفت . مهاجر و انصار وقتى ناله دردناک و آه سوزناک فاطمه را که از خالى بودن جاى پدر و ستم مسلمانان از نهادش برخاست شنیدند، بشدت گریستند. فاطمه اندکى صبر کرد تا سکوت حکمفرما شد آنگاه خطبه غرّایى ایراد فرمود.
در آغاز در ستایش و سپاس خداوند چنین گفت : (سپاس و ستایش ‍ پروردگارى را که دست بخشنده او از آستین آفرینش بیرون آمد و به مخلوقات جهان که در صحراى عدم بودند رنگ هستى بخشید. سپاس ‍ خداى را که ما بندگان را درس سپاسگزارى آموخت و شکرگزارى را وظیفه ما گردانید. او پروردگارى است که قبل از هر چیز بوده و پس از هر چیز خواهد بود). آنگاه فرمود: (این منم فاطمه دختر پیغمبر که بر یگانگى اللّه گواهى مى دهم و اعتراف مى کنم که محمّد، پدر من ، بنده و فرستاده اوست . شما اى گروه مهاجر و انصار با پیغمبر خود پیمان بستید که دین وى را با دستان خویش بگردانید و دنیاى بشریت را در گرد محور دین او گردش ‍ دهید).
آنگاه درباره اسلام و کتاب خدا و عترت پیامبر و بر پاى داشتن نماز و روزه و حج و جهاد سخن گفت و سپس فرمود:
(اى مردم مسلمان ! به شما سفارش شده است که ما را ترک نگویید و فرزندان پیغمبر خود را تنها نگذارید و عترت او را پاس دارید).
دیگر بار خود را معرفى کرد و فرمود: (... در برابر این قبر مقدس که ایستاده ام کسى را یاراى دروغ گفتن نیست . من سخنى به گزاف نمى گویم ... این پدر من است که اکنون در این مزار خفته ... پدرم محمّد (ص ) آمد و شما را در مدرسه فضیلت و اخلاق ، درس اخلاق و فضیلت داد و آیین انسانیت را به شما آموخت . این شما هستید که تا او جان به جانان تسلیم کرد به عهد قدیم و دوره جاهلیت برگشتید و سر ناسازگارى پیش گرفتید... و آهنگ نفاق و فراق پیش گرفته اید... گمان مى کنم شیطان به مغزهاى شما سلطه یافته و پاى بى پرواى شما را از راه به بیراهه کشانده است ). سپس کلماتى گفت که همچون پتک بر مغز غاصبان حقش فرود آمد. فرمود: (چه کسى گفته فاطمه از میراث پدر محروم است . آن کیست که حصار قانونى ارث را شکسته و آیات قرآنى را به هواى نفس خود تفسیر مى کند. اى مهاجر و انصار، من از گفتار این پیرمرد غرق حیرتم ابوبکر چنین فکر مى کند که خود مى تواند میراث ابوقحافه را در اختیار گیرد، امّا میراث محمّد بر فاطمه حرام است . کسى حق ندارد در برابر قرآن از پدرم حدیث نقل کند). آنگاه فاطمه زهرا (ع ) آیاتى از قرآن مجید تلاوت فرمود: از سوره نمل آیه (( (و ورث سلیمان داود) )) که قرآن از میراث خوارى سلیمان و میراث گذارى داود سخن مى گوید. سپس از سوره آل عمران گفتار زکریا و از سوره نساء دستور ارث را بر مهاجر و انصار فرو خواند و سپس فرمود:
(اى مهاجر و انصار با این آیات روشن چه مى گویید و چگونه مى خواهید یک قانون عمومى را به یک روایت فردى متزلزل سازید؟ چگونه مى خواهید فاطمه دختر محمّد را که جگر گوشه او و پرورش یافته اوست از میراث پدرش محروم سازید؟) و سپس روى به ابابکر کرد و با خشم و تندى فرمود: (من در روز رستاخیز گریبان تو را خواهم گرفت و حق پایمال شده امروز را از تو باز خواهم ستاند).
سپس روى به جوانان مدینه و بعد از آن روى به قبایل و انصار کرد و فرمود: (اى جوانان غیرتمند! اى یاران و یاوران فداکار اسلام ! این چه سستى و سهل انگارى است که پیش گرفته اید؟ اى گروه انصار چرا همچون یخ فسرده اید و خاموشید در حالى که مشتى ریاکار و ناسزاوار، حق مرا و یادگار پدرم را از کفم مى ربایند. شما که زر در کف و زور در بازو دارید چه شده است که از جاى نمى جنبید؟ کو آن بازوان کمانکش و کجاست آن مشتهاى کوه فرسا که به جنگ کفار مى رفتید؟ چه نیکو برخاستید و چه نکوهیده بر جاى نشستید و خاموش شدید؟). ابوبکر در برابر منطق کوبنده دخت پیامبر چاره اى جز تسلیم نداشت ولى بدخواهان نگذاشتند که حق به حق دار رسد و خلافت و ولایت در موضع اصلى خود قرار گیرد. سخنان آتشین زهرا (ع ) آن چنان تاءثیرى بر جاى گذاشت که بیم انقلاب و شورش ‍ همه قدرتمندان را دچار هراس بزرگى کرد. زهراى اطهر (ع ) سوگند خورد که دیگر با ابوبکر و عمر سخن نخواهد گفت . آنگاه روى از مردم به سوى قبر مطهر پدر بزرگوارش گردانید و خود را با حال پریشانى روى قبر پدر انداخت و فرمود: (پدرم آنها بر من ستم کردند بزودى در روز رستاخیز کیفر کردار خویش را خواهند گرفت . پدرم تا زنده ام بر تو مى گریم و چشم من از ریختن اشک باز نخواهد ایستاد...).
زنان بنى هاشم بسیار گریستند و دختر پیغمبر (ص ) را از قبر پدر کنار کشیدند و افتان و خیزان به خانه بردند.
همسر فاطمه زهرا (ع ) على مرتضى (ع ) نیز در این زمان تاریک که ابرهاى فتنه ، خورشید حقیقت را پوشانده بود، فاطمه (ع ) را به صبر و شکیبایى دعوت کرد و خود نیز - براى اینکه درخت نوپاى اسلام از ریشه نخشکد - 25 سال (خار در چشم و استخوان در گلو) صبر کرد.
فاطمه زهرا دخت گرامى پیامبر بر اثر مصائبى که (اگر بر روزهاى روشن مى ریخت آنها را به شبهاى تار مبدل مى کرد) کم کم ناتوان و ضعیف شد و به روایتى سوم ماه جمادى الاخره پس از 75 یا 95 روز بعد از وفات پدر بزرگوار خود چشم از جهان فرو بست .
فاطمه زهرا (ع ) به همسر گرامى اش وصیت کرد: جنازه ام را شبه بردارید و شب دفن کنید. و چنان کردند که فرموده بود، جانگدازتر از همه آنکه محل قبر دختر یگانه رسول اکرم (ص ) هنوز روشن نیست ، برخى آنرا در بقیع و بعضى در کنار قبر منور رسول اکرم (ص ) مى دانند.
على (ع ) با چشمانى اشکبار جنازه عزیز خود را در قبر پنهان کرد و آن را - پى آنکه علامتى بر روى آن نهد - از خاک بیاکند و این اشعار را با دیدگانى اشکبار و حالتى پریشان زمزمه کرد:
(( نفسى على زفراتها محبوسة
یا لیتها خرجت مع الزفرات
لا خیر بعدک فى الحیوة و انما
ابکى مخافة ان تطول حیاتى )) (53)

و دست فرزندان عزیز و یتیمان زهرا (ع ) حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم را گرفت و به ماتمکده اى که جاى زهرا در آن خالى بود باز گشت .(54)