پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

ولادت امام حسن عسگری(ع) مبارک باد

                            سیماى امام حسن عسکرى (ع )  


-وجه تسمیه امام حسن عسکرى (ع )  


ابو محمد، الحسن العسکرى ، ابن على الهادى علیه السلام ابن خلکان در تاریخش مى گوید: او یکى از ائمه دوازده گانه امامیه و نیز پدر امام منتظر، صاحب سرداب است ، هم او و هم پدرش ، على ، به عسکرى معروفند... عسکرى - به فتح عین و سکون سین و فتح کاف و راء - منسوب است به سامرا، و آنرا معتصم بنا کرد و مقر سپاه خود را بدانجا منتقل نمود.و امام حسن را، عسکرى گویند، از آن جهت که متوکل ، پدر او را بدان جا تبعید کرد و ایشان مدت بیست و نه سال در آنجا ساکن بود. از این رو ایشان و فرزندش را به این مکان منسوب کرده اند . 

 
- شمایل حضرت عسکرى (ع )  


در کتاب الخرائج والجرائح راوندى است که :
اخلاق او چون اخلاق رسول خدا صلى الله علیه وآله بود آن حضرت علیه السلام مردى بود سبزه و داراى قدرى رشید و صورتى زیبا و بدنى موزون و سنى اندک ، و چنان هیبت و جلالت و هیاءتى داشت که خاص و عام تعظیمش مى کردند و بزرگش مى داشتند؛ زیرا در برابر فضل و عفاف و صیانت و زهد و عیادت و صلاح او چاره اى جز آن نداشتند. او، جلیل و نبیل و فاضل و کریم بود که تحمل سختى هایش بسیار و در برابر مصائب و ناسازگارى هاى روزگار با ثبات بود. اخلاقش و خوى و کردارش خارق عادات بود.


- قضاوت امام 
 

مردى نصرانى که به زنى مسلمان تجاوز کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل بر آن شد تا بر او حد جارى کند، ولى او اسلام آورد و مسلمان شد. یحیى بن اکثم گفت : ایمان آوردنش ، شرک و عمل خلافش را از میان برد.
بعضى دیگر گفتند: سه حد بر او واجب است .
دیگران نیز هر کدام چیزى گفتند که باید با او چنین و چنان کرد.
متوکل امر کرد تا نامه اى به امام ابوالحسن عسکرى علیه السلام نوشتند و مساءله را از ایشان پرسیدند.
وقتى امام نامه را خواند چنین نوشت : باید آنقدر زده شود تا بمیرد!
یحیى و فقهاى دیگر این حکم را انار کرده ، گفتند: یا امیرالمؤمنین ! در باره این حکم از او سوال کنید؛ زیرا چنین حکمى در کتاب و سنت نیست !
از اینرو متوکل نامه اى براى امام علیه السلام نوشت که فقهاى مسلمین این حکم را قبول ندارند و مى گویند: چنین حکمى در کتاب و سنت نیست ! پس ‍ براى ما روشن کن که چرا چنین حکمى را صادر فرموده اى ؟
امام علیه السلام پاسخى داد بدین شرح : بسم الله الرحمن الرحیم فلما راو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا مشرکین فلم یکن ینفعهم ایمانهم لما راءوا باءسنا ؛
امام ایمانشان ، پس از دیدن مرگ و مشاهده عذاب ما بر آنان ، هیچ سودى نبخشید. سنت خدا چنین حکم فرما بوده و آنجا کافران زیانکار شدند. 

  

- داستان هاروت و ماروت  


روزى به امام حسن عسکرى علیه السلام ، ابوالقاسم ، عرض کردیم : قومى نزد ما هستند که گمان کنند، هاروت و ماروت دو ملک بوده اند که ملایکه چون عصیان بنى آدم بسیار شد آن دو را برگزیدند و خداوند، آنها را با کسى دیگر به دنیا فرو فرستاد. آن دو، به واسطه زهره به فتنه افتادند و اراده زنا کرده ، شرب خمر کردند و مرتکب قتل نفس محرمه شدند و خداوند آن دو را در بابل عذاب فرمود و آن زن را مسخ کرد و به صورت همین ستاره اى که زهره نام دارد، مبدل نمود.
امام علیه السلام در پاسخ فرمود: معاذ الله ! ملایکه ، معصومند و به الطاف الهى ، از کیفر و زشتى ها محفوظند؛ چنان که خداى عز و جل درباره آنها فرماید: لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤ مرون ؛ هرگز نافرمانى خداى نکنند و آنچه امر شوند انجام دهند.
و نیز فرمود: و له من فى السموات والارض و من عنده - یعنى ملائکه - لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون یسبحون اللیل و النهار لا یفترون ؛ آنچه در آسمانها و زمین است ، همه ملک اوست و آنان که در پیشگاهش مقربند ( فرشتگان ) از عبادتش سرپیچى نکنند و خسته و ملول نشوند.
و نیز درباره شان فرماید: بل عباد مکرمون ، لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون ... مشفقون ؛

و (اى رسول !) یاد آر هنگامى که فرشتگان را فرمان دادیم که آدم را سجده کنید! و آنان همه ، سر به سجده بردند، مگر ابلیس که از جنیان بود.خداوند بدین وسیله بیان فرماید که ابلیس ، جن بوده است ، و او همان است که درباره اش فرماید: والجن خلقناه من قبل نار السموم ؛  و جنیان را پیشتر از آتش گدازنده خلق کردیم .امام علیه السلام ادامه داده ، فرمود: پدرم از جدم ، رضا و او از پدرش و پدرانش و آنها از على علیه السلام و او از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل کرده است که فرمود: خداوند، ما آل محمد را و نیز پیامبران و ملایک مقرب را برگزید، و این انتخاب او جز بر عمل و آگاهى از آنان به این که از ولایتش خارج و از عصمتش جدا نشوند، و به کسانى که مستحق عذاب و نقمت الهى اند، ملحق نگردند، نبود.
به امام (ع ) عرض کردیم : براى ما روایت کرده اند که على علیه السلام چون رسول خدا صلى الله علیه وآله به نص ، او را به امامت نصب فرمود، خداوند ولایتش را بر فئام که از ملایک بودند عرضه داشت و آنها از قبولش سرباز زدند؛ خداوند نیز آنها را مسخ کرد و به صورت وزغ در آورد
امام (ع ) فرمود: معاذالله آنان بر ما دروغ بسته اند! ملایک ، رسولان خدایند همانند سایر انبیاء الهى که رسول آن خداوندند به سوى خلق ؛ آیا از آنان کفر به خداوند سر زند؟
عرض کردیم : خیر!
فرمود: ملایکه نیز چنین اند؛ و شاءن ملایک عظیم و خطبشان جلیل  است . 


- خلق اسماء  


در احتجاج آمده : از ابو الحسن علیه السلام ، در توحید سوال شد و از آن حضرت پرسیدند: براى ما بیان فرما که چگونه خداوند همواره خود، تنها بوده و چیزى همراهش نبوده و سپس اسماء را بدیعا خلق فرمود و آنها را براى خویش برگزید، حال آنکه این اسماء و حروف قدیم مى باشند؟
امام علیه السلام نوشت : خداوند همواره بوده ، سپس آنچه اراده فرمود به تکوین آورد، و گریزى از قضاى او نیست و پس از حکم او حکمى نیست .
اوهام متوهمان در حیرت فرو رود و نگاه بینندگان قاصر ماند و اوصاف وصف کنندگان ره به جایى نبرد و گفته هاى مبطلان مضمحل گردد از درک عجیب شاءنش و یا رسیدن به علو مکانش . پس او در موضعى است نامتناهى ، و در مکانى است که دید چشمان بدان نرسد و عبارات بدان اشاره نکند، هیهات ! هیهات !


- مثل هابیل و قابیل  


بعد از رحلت امام حسن عسکرى علیه السلام برادر آن حضرت موسوم به جعفر کذاب ادعاى امامت کرد و او را کذاب گفتند در مقابل امام جعفر صادق علیه السلام ، چنانکه ابو خالد کابلى از حضرت امام زین العابدین علیه السلام اسماء ائمه را پرسید، بنام حضرت صادق رسید عرض کرد: همه شما صادقید چرا او را صادق گویند؟
فرمود: چون پنجمى از اولاد او نیز جعفر نامیده مى شود و دروغ مى گوید در ادعاى امامت .
حضرت امام على نقى علیه السلام درباره او فرموده بود: حذر کنید از پسر من جعفر که به منزله پسر نوح است .
انه لیس من اخلک انه عمل غیر صالح . و با برادرش امام حسن علیه السلام حسد مى ورزید چنانکه حضرت فرمود: مثل او با من ، مثل هابیل و قابیل است
 


- معناى ایام  


از صقر بن ابى دلف کرخى روایت شد که گفت : وقتى موکل ، آقاى ما ابوالحسن عسکرى علیه السلام را آورد رفتم تا از حالش بپرسم (تا به اینجا که گفت ): آنگاه عرضه داشتم آقاى من ! حدیثى از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت شده که معنایش را نمى فهمم .
فرمود: آن چیست ؟
عرضه داشتم : این سخن آن حضرت که : با ایام دشمنى نکنید که با شما دشمنى مى کنند. معناى این حدیث چیست ؟
فرمود: بلى ! مادام که آسمانها و زمین برپا است ما ایام هستیم . 

 


در کافى از امام حسن عسکرى علیه السلام نقل شده است که فرمودند: اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است و آصف تنها یک حرف آن را مى دانست و به آن تکلم کرد و زمین براى او شکافته شد - و فاصله او و سبا از بین رفت - و عرض بلقیس را گرفت و نزد سلیمان آورد و پس از آن در کمتر از چشم به هم زدنى زمین گسترده شد.  

 

حاج الحرمین الشریفین حاج جواد صباغ که از معتبرترین تجار و ثقه و معتمد بود و در سر من راءى سرکار تعمیر روضه متبرکه عسکریین در سرداب مقدس بود از جانب جعفر قلیخان خوئى در سنه یک هزار و دویست و ده که حقیر به عزم زیارت بیت الله الحرام به آن حدود مشرف شده به زیارت سر من راءى رفتم او در آنجا بود.
حکایت کرد که سید على نامى بود که سابق بر این از جانب وزیر بغداد حاکم سر من راءى بود، حقیر او را در سنه یک هزار و دویست و پنج ، که مشرف شده بودم دیده بودم گفت :
او از زوار عجم وجهى که هر سرى یک ریال بود مى گرفت و ایشان را رخص ‍ زیارت و دخول در روضه مى داد و به جهت امتیاز وجه دادگان و ندادگان مهرى براى ساق پاى داشت هر که وجه داده بود مى زد به جهت دفعات دیگر که داخل روضه مى شوند نشان باشد.
روزى بر در صحن مقدس نشسته بود و سه نفر ملازم او هم ایستاده و چوبى بلند در پیش خود نهاده و قافله زوارى از عجم وارد شده بود پاى هر یک را مهر مى کرد و وجه را مى گرفت و رخصت دخول مى داد.
و جوانى از اخیار عجم آمد و زن او نیز همراه بود و از جمله اهل شرف و ناموس و حیاء و جمال بود و آن جوان دو ریال داد سید على ساق پاى آن جوان را مهر کرد و گفت : آن زن نیز باید تا ساق پاى او را نیز مهر کنم . آن جوان گفت : هر دفعه این زن مى آید و یک ریال مى دهد مى گذرد این فضیحت ضرور نیست !
سید على گفت : اى رافضى بى دین ! عصبیت و غیرت مى کنى که ساق پاى زن تو را ببینم !!
گفت : اگر در میان این جمعیت مردم غیرت کنم غلطى نکرده خواهم بود.
سید على گفت : ممکن نیست تا ساق پاى او را مهر نکنم اذن دخول بدهم .
آن جوان دست زن را گرفته گفت : اگر زیارت است همین قدر هم کافى است و خواست مراجعت کند، سید على شقى گفت : اى رافضى ! گفته من بر تو شاق و گران آمد همچنان که زن او رفت بگذرد. سر چوبى بر شکم او زد که افتاده و جامه او پس رفته بدن او مکشوف و نمایان شد، آن مرد دست آن زن را گرفته بلند کرد و رو به روضه مقدسه کرد: اگر شما بپسندید بر من نیز گوارا است ! و به منزل خود مراجعت نمود.
حاجى جواد گفت : من در خانه بودم بعد از گذشتن سه یا چهار ساعت به تعجیل آدمى به نزد من آمده که مادر سید على تو را مى خواهد تا من روانه مى شدم دو سه نفر دیگر آمدند من به تعجیل رفتم مرا به اندرون خانه بردند دیدم سید على مانند مار زخم خورده بر زمین مى غلطد و امان از درد دل مى کند و عیال او در دور او جمع شده چون مرا دیدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پاى من افتادند عجز و زارى کردند که برو و آن جوان را راضى کن و سید على فریاد مى کند که : بارالها! غلط کردم و بد کردم ، من آمدم تا منزل آن جوان را جستجو کردم و از او خواهش خشنودى و دعا به جهت سید على کردم گفت : من او او گذشتم . اما کو آن دل شکسته من و آن حالت ؟ و آن وقت مراجعت کرده مغرب بود آمدم به روضه عسکریین به جهت نماز مغرب و عشاء دیدم مادر و زن و دختران و خواهران سید على ، سرهاى خود را برهنه کرده و گیسوهاى خود را بر ضریح مقدس بسته و دخیل آن بزرگوار شده اند و فریاد سید على از خانه او به روضه مى رسید، من مشغول نماز شدم و در بین نماز صداى شیون از خانه سید على بلند شد و متعلقان او به خانه رفتند آن شقى مرده بود.
آنرا غسل دادند و چون کلیدهاى روضه و رواق در آن وقت در دست من بود به جهت مصالح تعمیر و آلات آن خواهش کردند که تابوت تابوت او را در رواق گذارده چون صبح شود در آنجا دفن نمایند.
جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنان که متعارف است ملاحظه کردم که مبادا پنهان شده باشد و چیزى از روضه مفقود شود و در را مقفل کرده و کلیدها را برداشته رفتم و چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم : شمع ها را افروخته ، در رواق را گشودم دیدم سگ سیاهى از رواق بیرون دوید رفت ، من خشمناک شده به خدامى که بودند گفتم : چرا اول شب درست رواق را ندیده اید.
گفتند: ما غایت تفحص را نمودیم و هیچ چیز را رواق نبود، پس چون روز شد آمدند و جنازه سید على را بداشته تا او را دفن کنند، دیدند کفن خالى در تابوت است و هیچ چیز در آنجا نیست !  

 

 - کرامت امام حسن عسکرى (ع )  


شیخ جلیل محمد جعفر نجفى قدس ره الزکى که از مشایخ اجازه این حقیر است ، در سفرى که به جهت زیارت عسکریین و سرداب مقدس به سر من راءى مشرف شدیم با جناب ایشان همسفر بودیم .
روزى حکایت کرد که مرا در سر من راءى آشنائى بود از اهل آنجا که هرگاه به زیارت آمدمى به خانه او رفتمى ، وقتى آمدم آن شخص را رنجور و نحیف و زار و مریض دیدم که مشرف به موت بود از سبب ناخوشى استفسار کردم گفت :
چندى قبل از این قافله اى از تبریز به جهت زیارت به اینجا مشرف شدند و من چنانچه عادت خدام این قباب و اهل سر من راءى هست به ملاحظه قافله رفتم که مشترى به جهت خود گرفته و استادى آنرا در زیارت کرده و از او منتفع شوم .
در میان قافله جوانى را دیدم در زى ارباب صلاح و نیکان در نهایت صفا و طراوت با جامه هاى نیکو برخاست و کنار دجله رفته غسلى به جا آورد و جامه هاى تازه پوشید در نهایت خضوع و خشوع روانه روضه متبرکه شد، با خود گفتم : از این جوان مى توان بسیار منتفع شد، پس دنباله او را گرفته رفتم دیدم داخل صحن مقدس عسکریین شد و در رواق ایستاده کتابى در دست دارد و مشغول خواندن دعاى اذن شد و در غایت آنچه از خضوع متصور مى شود و اشک از دو چشم او جارى بود و نزد او آمده گوشه رداى او را گرفته گفتم : مى خواهم به جهت تو زیارت نامه بخوانم .
او دست به کیسه کرده و یک دانه اشرفى به کف من گذارده اشاره کرد که برو و ترا با من رجوعى نباشد.
من که چند روز استادى مى کردم به ده یک این شاکر بودم آنرا گرفته قدرى راه رفتم ، طمع مرا بر آن داشت که باز از آن اخذ کنم برگشتم دیدم در غایت خضوع و گریه مشغول دعاى اذن دخول است باز مزاحم او شده گفتم : باید تو را تعلیم زیارت دهم ؟
این دفعه نیم اشرفى به من داده و اشاره کرد که به من رجوع نداشته باش و برو من رفتم و با خود گفتم :
نیکو شکارى به دست آمده ، باز مراجعت کردم در عین خضوع او را گفتم کتاب را بگذار و البته من باید به جهت تو، زیارت نامه بخوانم و رداى او را کشیدم .
این دفعه نیز یک عدد ریال به من داده و مشغول دعا شد من رفتم ، باز طمع مرا بر معاودت داشته مراجعت کردم و همان مطلب را تکرار نمودم ، این دفعه کتاب را در بغل گذارده و حضور قلب او تمام شده بیرون آمد و من از کرده خود پشیمان شدم و به نزد او آمدم و گفتم : برگرد و زیارت کن به هر نوع که مى خواهى و مرا با تو کارى نیست !
گریه کنان گفت : مرا حال زیارتى نماند و رفت .
من بسیار خود را ملامت کرده مراجعت نمودم از در خانه داخل فضا شدم دیدم سه نفر بر لب بام خانه من محاذى در خانه رو به من ایستاده اند آن که در میان بود جوان تر بود و کمانى در دست داشت نیر در کمان نهاد و به من گفت : چرا زائران ما را از ما باز داشتى ؟ و کمان را زه کشیده ، ناگاه سینه من سوخت و آن سه نفر غائب شدند و سوزش سینه من به تدریج اشتداد کرده بعد از دو روز مجروح شد و به تدریج جراحت آن پهن شده اکنون تمام سینه مرا فرو گرفته و سینه خود را گشوده دیدم مجموع سینه او پوشیده بود و دو سه روزى نگذشت که آن
شخص بمرد


- وسعت دل پیامبر  


قرآن آنچنانى که شمه اى از وصف آن گفته آمد، یکبارگى بر قلب رسول خاتم صلى الله علیه وآله نازل شده است ، و لاجرم سعه وجودى این قلب باید مسانخ کتابى آنچنانى باشد؛ جناب امام حسن عسکرى علیه السلام فرموده است : حق تعالى دل حضرت پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله را بهترین دلها و خاشع تر و مطیع تر و بزرگ تر از همه دلها یافت که قرآن عظیم بر او نازل شده است

 - کو آن دل شکسته و آن حالت ؟   - اسم اعظم   
()
بلکه همه بندگان مقرب خدایند، که هرگز پیش از امر خداوند عملى انجام ندهند و هر چه کنند به فرمان اوست ، و هر چه از ازل کرده و هر چه تا ابد کنند، همه را خدا داند و هرگز آن مقربان درگاه از احدى جز آن که خداى از او راضى است ، شفاعت نکنند و آنان دایم از خوف خداى هراسانند.
خداوند این فرشتگان را در زمین جانشینان خود قرار داد و ایشان مانند انبیا و ائمه بودند در دنیا؛ آیا کسى از ائمه مرتکب قتل یا زنا شود؟!
سپس امام علیه السلام ادامه داد: آیا ندانى که خداوند، دنیا را از پیامبر یا امامى از نوع بشر خالى نگذارد؟ مگر چنین نیست که خداوند فرماید: و ما ارسلنا من قبلک - یعنى الى الخلق - الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى ؛
()
و ما هیچ کس را پیش از تو به رسالت نفرستادیم ، جز آنکه رسولان همه (چون تو) مردانى بودند از شهرهاى دنیا که به وحى ما مؤید شدند.
خداوند در این آیه بیان فرماید که ملایکه را به زمین نفرستاده تا امام و حاکم باشند؛ بلکه آنان را به سوى پیامبران خود، گسیل داشته است .
یوسف بن محمد و على بن محمد سیار ادامه داده ، گویند: به امام علیه السلام عرض کردیم : بنابراین دیگر ابلیس نباید ملک باشد؟
امام علیه السلام پاسخ داد:
خیر! بلکه او از جنس جن بود. مگر نشنیده اى که خداى تعالى فرماید: و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ؛