ای حرمت قبله حاجات ما یاد تو تسبیح مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمی دست ما علی ماه بنی هاشمی
ماه کجا روی دل ارای تو سرو کجا قامت رعنای تو
ماه درخشنده تراز افتاب مشرق تو جان و تن بوتراب
همقدم قافله سالار عشق ساقی عشاق علمدار عشق
سرور سالار سپاه حسین داده سرو دست به راه حسین
عم امام و اخ و ابن امام حضرت عباس علیه السلام
ای علم کفر نگون ساخته پرچم اسلام بر افراخته
مکتب تومکتب عشق ووفاست درس الفبای تو صدق وصفاست
مکتب جانبازی و سربازی است بی سری آنگاه سر افرازی است
شمع شده آب شده سوخته روح ادب را ادب آموختــه
آب فرات از ادب توست مات! موج زند اشک به چشم فرات
رانندة گستاخ، کیفر میبیند!
مؤلّف حیاة العبّاس میگوید:
مادر و دختری زائر از کربلا به قصد نجف سوار ماشین سواری میشوند. راننده نگاهی
بهدختر کرده و بدون اینکه مسافر دیگر بگیرد حرکت میکند. مادر دختر میگوید او خیال
سوئیدربارة ما دارد. راننده به کاروانسراشور که میرسد، از راه شاهی خارج شده و
به داخل صحرامیرود.
مادر دختر میگوید: دیدی گفتم خیال سوء دارد و ما را به بیراهه میبرد؟! راننده سر را
بیرونمیکند، میبیند بیابان خط خیلی دور است؛ پیاده میشود و میگوید: اگر سر و صدا
کنید، کشتنهم در کار است و اگر صدا ندهید...
مارد بیچاره به دختر جوان میگوید: تو در ماشین باش، و خود بیرون آمده سر را بلند
میکند وبیچاره وار و مضطرر میگوید: ای ابوالفضلعلیهالسلام، تو ما را میبینی؛ ما تو
را نمیبینیم. فوراًیک نفر پیدا شده و اشارهای به آن راننده میکند. راننده بلند میشود و به
زمین میخورد وشکمش پاره میشود. سپس به پیرزن میگوید. اءصْعَدی (سوار شو).
پیر زن سوار میشود و اوخود به جای راننده ماشین را به نجف میآورد. بعداً در حرم،
زنها از ماشیسن بی راننده و قضایاصحبت میکنند. دختر میگوید: شاید همان ماشین
ماست. اجمالاً کلفتِ کلیددار که در حرمبوده، قضایا را برای کلید دار نقل میکند و
کلیددار هم آن را به عرض مقامات دولتی میرساند.بعداً، چند تن از مقامات دولتی همراه
مادر و دختر و کلیددار به آنجا میرود و جنازة راننده رامتعفّن و از هم پاشیده میبینند