پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

یا رب الحسین به ظهور الحجت

عمو جونم تا تو بودی سر و سامونی داشتیم           
تا تو رفتی دل پر خونی داشتیم
ای اهل عالم بدونین
عمویی دارم نمیدونین              
که چقدر مهربون
قامتش تا کهکشون
نگاهش رنگین کمون
توی چشمای قشنگش            
هزار هزار اسمون
مهربون مهربون
وقتی شبها خواب ندارم
روی شونش سر میزارم          
تا که خوابم ببره
تو گوشم آروم آروم شعر محبت میخونه
وای که چقدر عمو جونم مهربون  
شونه هاش بالاتر از هر چی بلندی رو زمین 
عمو جونم میگه ای فرشته روی زمین
راه نرو خسته میشی
بیا روی شونه هام بشین
روی دوش عمو جونت همه دنیا رو ببین
از تو چشماش میخونم که چقدر دوستم داره
از تو چمهام میخونه که چقدر دوستش دارم
اگه من تب بکنم تاب نداره 
اگه خار تو پام بره خواب نداره 
فکر میکنم عمو جونم اگر که با ما نباشه
خدا اون روز رو نیاره
هر چی ازش میترسیدم خدایا اومد به سرم
عمو جون رفت اب بیاره خبرش اومد به حرم
عمو جونم با تو دنیامون قشنگ
عمو جونم بی تو دلها تنگ تنگ
عمو جونم با تو مثل غنچه بودم
عمو جونم بی تو یک یاس کبودم  
عمو جونم تا تو بودی غم نیومد
عمو جونم تا تو رفتی ماتم اومد
عمو جونم تا تو بودی دشمنامون میترسیدن
تا تو رفتی چشم تو رو دور میدیدن 
ما ها گریون اونا میخندیدن
عمو جونم تا تو بودی چاره داشتیم
کی لباس پاره داشتیم
تو که رفتی ما همه بیچاره شدیم
دنبال زینب همه آواره شدیم
بی کوش و گوشواره شدیم
عمو جونم تا تو بودی غم نداشتیم
تو رو داشتیم مثل بابا دیگه چیزی کم نداشتیم
تو که رفتی سر به صحرا ها گذاشتیم
پا به رهنه روی خارها پا گذاشتیم
عمو جونم چرا از داغت نمردم
عمو جونم به خدا من آب نخوردم
عمو جونم بی تو دل سامون نداره
عمو جونم بی تو زینب جون نداره

  
حادثه مسجد ارگ را به همه عزاداران حسینی تسلیت میگویم
            
                   مادر، مهمانهای‌ ما کجا رفتند؟!
یکی‌ از علمای‌ اصفهان‌، معروف‌ به‌ سیّد العراقین‌، نقل‌ می‌کرد که‌ سالی‌ با دکتر احتشام‌ الأطباء به‌زیارت‌ کربلا رفتیم‌. روزی‌ از حرم‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌علیه‌السلام‌ بیرون‌ آمدم‌، در بازارحضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌علیه‌السلام‌ دیدم‌ احتشام‌ الأطباء، در حالیکه‌ بسیار متوحش‌ و مضطرب‌بود، از خانه‌ای‌ بیرون‌ آمد.
سؤال‌ کردم‌: این‌ اضطراب‌ برای‌ چیست‌؟ گفت‌: جوانی‌ مریض‌ در این‌ خانه‌ است‌ که‌ حالش‌ خوب‌نیست‌ و تا دو ساعت‌ دیگر از دنیا می‌رود. وی‌ فرزند منحصر بفرد خانه‌ است‌ و من‌ برای‌ آن‌ زن‌ که‌مادر اوست‌ پریشان‌ هستم‌. زن‌ پشت‌ در بود؛ و این‌ صحبت‌ را که‌ شنید، رفت‌ بالای‌ بام‌ منزلش‌ وفریاد زد: یا قمر بنی‌ هاشم‌، ای‌ باب‌ الحوائج‌، من‌ اولاد نداشتم‌ به‌ شما متوسّل‌ شدم‌ این‌ پسر را به‌من‌ دادی‌. من‌ فرزندم‌ را از شما می‌خواهم‌.یکوقت‌ صدای‌ آن‌ جوان‌ از منزل‌ بلند شد که‌: مادر کجارفتی‌، مرا تنها گذاشتی‌؟
ما وارد خانه‌ شدیم‌ و دیدیم‌ که‌ جوان‌ صدا می‌زند: مادر مهمانهای‌ ما کجا رفتند؟! الآن‌ چهار مرد ویک‌ زن‌ کنار بستر من‌ بودند و یک‌ نفر دیگر نیز ایستده‌ بود، ولی‌ دو دست‌ نداشت‌؛ به‌ من‌ گفت‌جوان‌ مادرت‌ به‌ من‌ متوسّل‌ شد و من‌ از خدا خواستم‌ سی‌ سال‌ دیگر به‌ شما و مادرت‌ عمر داده‌شد تا در کنار هم‌ از یکدیگر نفع‌ ببرید.


     مه غم آمد وخونین جگری            همدم ناله و اشک بصری

     ز غریبی و غم ساقی عشق           خون دل گشته می باغی عشق

     ز غمش ساغر و پیمانه شکست      دل شمع و گل و پروانه شکست

     کاروان غم و هجران و بلا           جان به کف آمده تا کرب بلا

     کربلا کعبه مهمانی دوست            بحر هفتاد دو قربانی دوست

    همهگی عازم یک قتلگه اند            به ره دلبر خویش سر بنهند
    همه بر نیزه و در زمزمه اند         سر به دار غم فاطمه اند

     راههای توسل به حضرت اباالفضل العباس

طریقه اول:

گویند در میان نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز حاجت به جای آورد در همان شب شروع به این ختم که منسوب به جناب ابی الفضل العباس(ع) است بنماید وتا چهل و یک شب به انجام رساند بدون تغییر وقت ادامه دهد، ولی خواندن را در شب آخر گرو نگه دارد تا وقتی که حاجت روا شود و بعد، آن را نیز بخواند و ختم چنین است: (یا من یجیب المضطرّ إذا دعاه و یکشف السوء یا ربّ یا ربّ یا ربّ یا عبّاس بن علی بن ابی طالب الامان الامان الامان ادرکنی ادرکنی ادرکنی.

        ذکر هر یک از کلمات (الامان) و (ادرکنی) را تکرار کند نا نفس قطع شود، انشاءالله تعالی به مقصود می‌رسد.

طریقه دوم:

دیگر از طریق توسل به آن حضرت، زیارت آن حضرت است که بنا به مضمون روایات عدیده وسیله تقرب به خداوند و آمرزش گناهان و انجام مطالب و روا شدن حاجات اهل ایمان است چنان چه به روایت منقول از مصباح الزائرین ابن طاووس وارد شده است و از جمله اعمال زیارت شریفه این است که دو رکعت نماز زیارت به جا آورده و بعد از آن بخواند: زیارت نامه حضرت ابوالفضل العباس(ع) که در مفاتیح‌الجنان می‌باشد.

طریقه سوم:

از بیاض‌ خطّی‌ موجود در کتابخانه‌ مرحوم‌ آیت‌الله العظمی‌ آقای‌ حاج‌ سیّد محمدرضاگلپایگانی‌ «ره‌» طریقه‌ ختم‌ و توسّل‌ به‌ حضرت‌ عباس‌ (ع‌) را این‌ چنین‌ نوشته‌ است‌:
از شب‌ جمعه‌ یا شب‌ دوشنبه‌، قبل‌ از نماز صبح‌ شروع‌ تا وقت‌ نماز صبح‌ تمام‌ شود، دوازده‌ روز، وهر روز یکصد و سی‌ وسه‌ مرتبه‌ بخواند:
ای‌ ماه‌ بنی‌ هاشم‌ خورشید لقا عبّاس‌ای‌ نور دل‌ حیدر شمع‌ شهدا عبّاس‌

از دست‌ غم‌ دوران‌ من‌ رو به‌ تو آوردم‌دست‌ من‌ بیکس‌ گیر از بهر خدا عبّاس

طریقه چهارم:

یکی‌ از ختمهای‌ مجربه‌ راجع‌ به‌ حضرات‌ چهارده‌ معصوم‌ (ع‌) و جناب‌ حضرت‌ اباالفضل‌ (ع‌) رابدین‌ منوال‌ گفته‌اند: به‌ نیّت‌ قربت‌ مطلقه‌ دو رکعت‌ نماز حاجت‌ بخواند و هزار و چهارصد مرتبه‌ذکر صلوات‌ هدیة‌ چهارده‌ معصوم‌ (ع‌) بخواندو صد مرتبه‌ نیز هدیه‌ به‌ پیشگاه‌ حضرت‌ اباالفضل‌العبّاس‌ (ع‌)، که‌ بوّاب‌ در گاه‌ آل‌ محمّد (ع‌) و باب‌ ولایت‌ است‌، بفرستند و حاجت‌ خود را بطلبند،ان‌ شاءالله تعالی‌ روا می‌شود.

              برنامه دهه اول محرم الحرام 1426

زمان: جمعه 23/11/1383 لغایت یکشنبه 2/12/83

از ساعت 15 تا اذان مغرب و عشاء

مکان: چیذر، کنار بارگاه ملکوتی امام زاده علی اکبر علیه السلام و شهدای دفاع مقدس

سخنران: حاج مهدی قاسمی (از روز اول تا پنجم) و حجت الاسلام محمود ریاضت

مداح: حاج محمود کریمی

آدرس سایت: www.fotros.org

                        تا شب تاسوعا مرضش ادامه داشت
یکى از وعاظ و مبلغین مشهد، به نام حاج شیخ محمد رضا اعدادى ، نقل کردند:
در سال 1378 قمرى فرزندى داشتم که دو سال و نیم از عمر او مى گذشت ، اما یک سال بود که مریض بود و من از بردن مکرر او نزد دکتر و مداواى وى خسته شده بودم . در همان سال به حج مشرف شدم ، و پس از مراجعت ، چون بچه را همچنان مریض دیدم ، او را نزد دکتر بردم . دکتر گفت : چشم چپ او کور شده و چشم راست او نیز تا چند روز آینده کور مى شود. مادرش ‍ تا این حرف را از دکتر شنید، خیلى ناراحت شد. چرا که مى دید بچه اش ، علاوه بر کسالت قبلى ، بینایى خود را هم از دست داده است ، و لذا تا به صبح نخوابیده و گریه کرد.
فرداى آن روز به چند دکتر دیگر مراجعه کردم ، همه همان حرف اول را تایید کردند آخر الامر به دکتر چشم پزشک آقاى قریشى ، مراجعه کردیم و وى چنین گفت : چون مى خواهم به تهران بروم و تا بعد از عاشورا در آنجا خواهم ماند، دارویى موقت به شما مى دهم ، در چشم راست طفلتان بچکانید تا چشم را به یک حالت نگه دارد، پس از مراجعت از تهران شاید بتوانم معالجه کنم ، اما چشم چپ وى قابل معالجه نیست .
اول ماه محرم بود و من و مادرش هردو سخت ناراحت بودیم . در این بین متوسل به آقا قمر بنى هاشم علیه السلام شدیم و من نذر کردم که اگر انشاء الله فرزندم تا روز عاشورا خوب شد، یک گوسفند در راه آن بزرگوار ذبح بکنم . مرض تا شب تاسوعا ادامه داشت و فرزندم حتى قادر به حرکت یانشستن نبود. اما ظهر روز عاشورا که به منزل رفتم دیدم که بچه بحمدالله سالم و مشغول بازى کردن است . چشمهایش هم سالم شده ، و فقط خال سفید مختصرى در چشم او باقى است که الان هم که حدود 7 سال مى گذرد هنوز آن خال سفید در چشم او باقى است و مکرر گفته ام که این علامتى است تا اینکه وقتى بزرگ بشود بداند که چشم او، بلکه سلامتى او، مرهون عنایت حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام است و آن حضرت را فراموش نکند.

 

           

 

زنی از زمین به طرف هوا بلند شده و...

 

مرحوم حجه الاسلام و المسلمین آقای جواد افضل هرندی فرمودند:

  حدود بیش از سی سال قبل، روزی در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مشغول زیارت بودم، که ناگاه دیدم همهمه‌ای بلند شد. هر چه به اطراف نگاه کردم علت این همهمه معلوم نشد. تا اینکه دیدم نزدیک ضریح مطهر، زنی از زمین به طرف هوا بلند شده و در هوا معلق مانده است و متصل وق وق می‌کند. کم کم بالا رفت تا به سقف گنبد رسید و در فضا معلق شد؛ گاهی بالا می‌رفت و گاهی تا نزدیک ضریح مطهر پایین می‌آمد. در اینجا بود که از زائرین حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، فریاد تکبیر و تسبیح همراه با گریه بلند شد. خدمة حرم چهارپایة بلندی را که برای غبار روبی از آن استفاده می‌کردند آوردند و زن را گرفته از حرم بیرون بردند. بعدها که سّر ماجرا را پرسیدند، گفتند این زن دو سه روزی بود که در حرم مطهر دزدی می‌کرد و ما او را پیدا نمی‌کردیم، تا اینکه پیمانة صبر حضرت قمر بنی هاشم لبریز شد و چنانکه دیدید به او غضب کردند. وی را از حرم بیرون انداختند. سپس خبر از هلاکت آن زن دادند.

 

 یک دست آمد جلو ماشین و ماشین را در جا نگهداشت!

 

حجه الاسلام و المسلمین حاج سیدمحمد سیدعبداللهی،
 
از روحانیون حوزة علمیه قم، طی نامه‌ای در تاریخ 16/8/75

مرقوم داشته‌اند:

 

سال گذشته در شب ولادت با سعادت حضرت

ابوالفضل العباس علیه السلام در سالن اجتماعات

دفتر تبلیغات اسلامی حوزة علمیه قم جشنی برگزار

بود و جناب حجه الاسلام آقای واعظی، سرپرست

اعزام مبلغ، دربارة شخصیت آن بزرگوار سخنرانی

می‌کرد، در ضمن سخنانش گفت: در یکی از سالها

دهة عاشورا برای تبلیغ به اهواز رفته بودم. بعدازظهر

عاشورا به منزل مرحوم آیه الله بهبهانی رفتم. در آنجا

یک نفر خدمت آقا آمد و گفت: من می‌خواهم

مسلمان بشوم. آقا از او پرسید :‌ دین تو چیست و

چرامی‌خواهی مسلمان بشوی؟ گفت: دین من

مسیحی، و شغلم رانندة تریلی است. امروز صبح از

خرمشهر تیرآهن بار زده بودم و عازم تهران بودم. به

اهواز که رسیدم، دیدم جمعیت زیادی سیاه

پوشیده‌اند و به سر و سینه می‌زنند. و عده‌ای هم در

دستهایشان کاسه‌های آب بود و می‌گفتند: یا

عباس.‌یا سقا، یا ابالفضل العباس علیه السلام! چون

خیابانها مملو از جمعیت بود، ماشین را کنار خیابان

پارک کردم و مدتی به تماشای آن صحنه‌ها پرداختم،

تا اینکه خیابان مقداری خلوت شد و من مجددا حرکت

کردم. در راه همین طور به سرعت می‌رفتم تا به یک

سرازیری رسیدم، خواست سرعت ماشین را کم

کنم، پا را روی ترمز گذاشتم، ولی هر چه فشار دادم

فایده نکرد. با خود گفتم: اگر از سمت روبرو ماشین

بیاید و من با او تصادف کنم، چکار باید بکنم؟!


در این حال شروع کردم به حضرت مسیح و مادرش

مریم علیهماالسلام التماس کردن؛ دیدم فایده ندارد.

یکدفعه یادم افتاد مردم در اهواز یا عباس، یا سقا، یا

ابوالفضل العباس علیه السلام می‌گفتند. گفتم: یا

عباس،‌یا سقا،‌ یا ابوالفضل مسلمانها، خودت بدادم

برس! در همین حال ناگهان دیدم یک دست آمد جلو

ماشین و ماشین را در جا نگهداشت! من ماشین را

در کنار جاده پارک کردم و اینکه آمده‌ام خدمت شما تا

مسلمان بشوم

 

                  آنان که به راه عشق سر گردانند
 

                             پیچ و خم این مسیر را میدانند

عید غدیر بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد

برفراز مجلس ما، ماهی امشب سر زند

خنده بر خورشید و ماه از تابش منظر زند

 

ساقی گل چهره امشب جلوه دیگر کند

مطرب خوش نغمه امشب پرده دیگر زند

 

آسمان پوشیده بر تن، پرنیان نیلگون

چون عروسان، خویشتن را زینت و زیور زند

 

آسمان را گفتم این بزم و نشاط از چیست؟ گفت:

چون که فردا آفتاب از برج خاور سر زند

 

من در آن بزم  کنم خدمت که شاه انبیاء

مصطفی تاج ولایت بر سر حیدر زند

 

در غدیر خم چو دریا خلق خیز و موج و موج

˜شتی لولا˜ چون آن جا رسد، لنگر زند

 

˜این علی باشد ولی الله، باید بعد من

بر سریر دین نشیند بر سرش افسر زند

 

آسمان بر خاک افتاده است خواهد چون زمین

بوسه بر پای، علی داماد پیغمبر زند

 

نیست مردان خدا را رهبری غیر از علی

مرد حق باید قدم در راه این رهبر زند

 

آسمان بر گردن افکنده است طوق بندگی

تا به سر تاج ولای خواجه قنبر زند

 

پرچم شاه ولایت بین که در هر بامداد

خنده بر پرچم دار و اسکندر زند

 

دست گیر از کرم افتاده ای گر چون "رسا"

دست بر دامان او در عرصه محشر زند
 

یل ام البنین

  بابا مگر اربابت باب الحوائج نیست؟!



سلالة السادات جناب آقای سیدعلی صفوی کاشانی، مداح اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از جناب آقای هارونی نقل کرد که گفتند:

یکی از عزیزان سقای هیئتی که در ایام محرم (عاشورا) دور می‌زد و آب به دست بچه‌ها می‌داد، نقل می‌کند خدا یک پسر به من داد که یازده سال فلج بود. یکی از شبها که مقارن با شب تاسوعا بود وقتی می‌خواستم از خانه بیرون بیایم، مشک آب روی دوشم بود؛ یکدفعه دیدم پسرم صدا زد: بابا کجا می‌رودی؟ گفتم: عزیزم، امشب شب تاسوعاست و من در هیئت سمت سقایی دارم؛ باید بروم آب به دست هیئتیها بدهم. گفت: بابا، در این مدت عمری که از خدا گرفتم، یک بار مرا با خودت به هیئت نبرده‌ای. بابا، مگر اربابت باب الحوائج نیست؟ مرا با خودت امشب بین هیئتیها ببر و شفای مرا از خدا بخواه و شفای مرا از اربابت بگیرد.

می‌گوید: خیلی پریشان شدم. مشک آب را روی یک دوشم، و عزیز فلجم را هم روی دوش دیگرم گذاشتم و از خانه بیرون آمدم. زمانی که هیئت می‌خواست حرکت کند، جلوی هیئت ایستادم و گفتم هیئتها بایستید! امشب پسرم جمله‌ای را به من گفته که دلم را سوزانده است اگر امشب اربابم بچه‌ام را شفا داد که داد، والا فردا می‌آیم وسط هیئتها این مشک آب را پاره می‌کنم و سمت سقایی حضرت ابالفضل العباس علیه السلام را کنار می‌گذارم این را گفتم و هیئت حرکت کرد.

نیمه‌های شب بود هیئت عزاداریشان تمام شد، دیدم خبری نشد. پریشان و منقلب بودم، گفتم: خدایا، این چه حرفی بود که من زدم؟ شاید خودشان دوست دارند بچه‌ام را به این حال ببینم، شاید مصلحت خدا بر این است. با خود گفتم: دیگر حرفی است که زده‌ام، اگر عملی نشد فردا مشک را پاره می‌کنم. آمدم منزل وارد حجره شدیم و نشستیم. هم من گریه می‌کردم و هم پسرم گریه می‌کرد.

می‌گوید: گریه بسیار کردم، یکدفعه پسرم صدا زد : بابا، بس از دیگر، بلند شو بابا! بابا، اگر دلت را سوزاندم من را ببخش بابا! بابا، هر چه رضای خدا باشد من هم راضیم!

من از حجره بلند شده، بیرون آمدم و رفتم اتاق بقلی نشستم. ولی مگر آرام داشتم؟! مستمرا گریه می‌کردم تا اینکه خواب چشمان من را فرا گرفت در آن هنگام ناگهان شنیدم که پسرم مرا صدا می‌زند و می‌گوید: بابا، بیا اربابت کمکم کرد. بابا، بیا اربابت مرا شفا داد. بابا.

آمدم در را باز کردم، دیدم پسرم با پای خودش آمده است. گفتم : عزیزم، چه شد؟! صدا زد: بابا، وقتی تو از اتاق بیرون رفتی، داشتم گریه میکردم که یک دفعه اتاق روشن شد دیدم یک نفر کنار من ایستاده به من می‌گوید بلند شود! گفتم : نمی‌توانم برخیزم. گفت: یک بار بگو یا اباالفضل و بلند شو! بابا، یک بار گفتم یا اباالفضل و بلند شدم،‌ بابا. بابا، ببین اربابت ناامیدم نکرد و شفایم داد! ناقل داستان می‌گوید: پسرم را بلند کرده، به دوش گرفتم و از خانه بیرون آمدم، در حالیکه با صدای بلند می‌گفتم : ای هیئتها بیایید ببینید عباس علیه السلام بی‌وفا نیست، بچه‌ام را شفا داد!
 
            نوجوانی را سیم برق گرفته، خشک کرده است

جناب حجه الاسلام آقای شیخ محمدتقی نحوی واعظ قمی در تاریخ 16 محرم الحرام 1417 ق از مرحوم پدرشان، آقای حاج شیخ ابوالقاسم نحوی، ماجرای زیر را نقل کردند:

مرحوم نحوی، در آن زمان که به امر حضرت آیه الله العظمی بروجردی (ره) همراه پسرشان در نجف اشرف اقامت داشتند، در ایام زیارتی مخصوصة حضرت سیدالشهدا اباعبدالله الحسین علیه السلام که مصادف با شب نیمة شعبان است به کربلا می‌رفتند و در آنجا نخست به حرم حضرت امام حسین علیه السلام سپس به حرم سردار کربلا حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام مشرف می‌شدند. یک روز که برای عتبه بوسی به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام رفته بودند، مشاهده می‌کنند نوجوان 13 - 14 ساله‌ای را سیم برق گرفته، خشک کرده است.

پدر بچه داشت با حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام حرف می‌زد و می‌گفت: آقا جان، تو می‌دانی من می‌خواستم بیایم به پابوس شما، اما مادر بچه راضی نبود که او را با خود بیاورم. حالا اگر بدون او به خانه برگردم، جواب مادرش را چه بگویم؟! مرحوم نحوی می‌فرمود: یکدفعه دیدم که بچة مرده، به کرامت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام به حرکت آمد! آری، نوجوان زنده شد و همراه پدرش به منزل بازگشت.
 

منم عباس بن علی علیه السلام




ایه ا... ملا حبیب الله کاشانی در تذکره الشهدا اورده است:

 

در عباس اباد هند جمعی از شیعیان در ایام عاشورا جمع شدند تا به اصطلاح شبیه
 
حضرت عباس را در اوردند. شخصی که تنومند و رشید باشد نیافتند تا انکه جوانی را

پیدا کردند که پدرش از دشمنان اهل بیت بود. او را شبیه کردند و چون شب شد وبه خانه
آمد و موضوع را با پدر در میان گذاشت پدرش گفت مگر عباس علیه السلام را دوست

داری ؟


گفت: آری جانم به فدای او باد!


گفت: اگر چنین است بیا تا دستهای تو ر به یاد دست بریده عباس قطع کنم.


جوان دست خود را دراز کرد و پدر دستش را برید. مادرش گریان شد و گفت: ای مرد

چرا از فاطمه زهرا علیه السلام شرم نکردی؟


ان مرد گفت: اگر فاطمه را دوست داری بیا تا زبان تو را هم قطع کنم.پس زبان ان زن

را هم برید و هر دو را از خانه بیرون کرد و گفت: بروید و شکوه مرا به پیش عباس

نمایید! پس ان دو به عباس اباد امدند و در مسجد محل نزدیک منبر آمدند و در مسجد محل
نزدیک منبر تا به سحر ناله کردند. آن زن می گوید چون صبح نزدیک شد زنانی چند را

دیدم که آثار بزرگی از جبهه ایشان ظاهر بود یکی از آنها اب دهان بر زخم زبان من

مالید و فی الحال زبانم التیام یافت. دامنش را گرفتم و عرض کردم که جوانی دام دستش

بریده و بی هوش افتاده است بفریادش برس.


فرمود که آن هم صاحبی دارد.


گفتم تو کیستی؟


فرمود من فاطمه مادر حسین هستم. این بگفت و از نظرم غایب شد. پس به نزد پسرم

آمدم و دیدم دستش خوب شده و پرسیدم چگونه چنین شد؟

 
پسرم گفت: در اثنای بیهوشی جوان نقابداری را دیدم که به بالینم امد و به من گفت: دستت
را جای خود بگذار. پس نظر کردم هیچ اثر زخمی در ان ندیدم .

 
گفتم: میخواهم دست تو را ببوسم. نا گاه اشکش جاری شد و فرمود: ای جوان معذورم که

دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.


عرض کردم تو کیستی ؟ فرمود منم عباس بن علی علیه السلام سپس از نظرم غایب

گردید.