پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

بسم عشق

فاطمه پاره تن من است
هر که او را شاد گرداند مرا شادمان کرده

و هر که او را بیازارد مرا آزرده است .
محمّد رسول اللّه (ص )

در سال یازدهم هجرى در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پیامبر (ص ) پیش ‍ آمد و چه دردآور بود جدایى این پدر و دختر - پدرى چون پیامبر گرامى که همیشه هنگام سفر با آخرین کسى که وداع مى کرد و او را مى بوئید و مى بوسید؛ دخت گرامیش بود و چون از سفر باز مى گشت اولین دیدار را با دخترش داشت - پیوسته از حالش جویا مى شد و رازى از رازها را در گوش ‍ جانش مى گفت و دخترى که پیوسته از کودکى در کنار پدر بود و از او پرستارى مى کرد؛ گاهى با زنان هاشمى به میدان جنگ مى شتافت تا حال پدر را جویا شود. چنانکه در جنگ احد که به دروغ آوازه در افتاد که پیامبر (ص ) در جنگ کشته شده به دامنه کوه احد شتافت و سر و صورت خونین پدر را شستشو داد و از خاکستر حصیرى که سوخته بود بر جراحات پدر پاشید و از زخمهاى آن حضرت مواظبت کرد تا بهبود یافت - دخترى که لحظه به لحظه که از کارهاى خانه دارى و بچه دارى فراغت مى یافت به خدمت پدر مى رسید و از دیدارش بهره مند مى شد... آرى لحظه جدایى این چنین پدر و دخترى فرا رسید و چه زود فرا رسید. پیامبر (ص ) در بستر بیمارى افتاد و رنگ رخسارش نمایانگر واپسین لحظات عمرش بود.
عایشه روایت مى کند که پیغمبر (ص ) در حالت جان دادن و آخرین رمقهاى حیات دختر عزیزش فاطمه (ع ) را خواست و نزدیکش نشانید و در گوش او رازى گفت که فاطمه سخت به گریه افتاد. پس از آن سخن دیگرى گفت که ناگهان چهره فاطمه شکفته شد. همگان از دیدن این دو منظره متضاد متعجب شدند. راز این رازگویى را از حضرت فاطمه زهرا خواستند فرمود: نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت بسیار محزون شدم و عنان شکیبایى از دستم بشد؛ گریه کردم . او نیز متاءثر شد، دیگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان که تو نخستین کسى از خانواده هستى که بزودى به من ملحق خواهى شد. به شنیدن این بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود: راضى هستى که (( (سیدة نساء العالمین و سیدة نساء هذه الامه ) )) باشى ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسندید راضى ام .
بارى ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان این امت - این نوگل خندان باغ رسالت بر اثر تند بادهاى حوادث ، زود پرپر شد - چندى بعد از پدر بزرگوارش به وى پیوست . وه که چه کوته بود عمر آن ملکه اسلام . پس از رحلت پیامبر اکرم (ص ) چه غوغاها پیش آمد؟ و چه حق کشى ها روى نمود؟ چه مى گویم ؟ هنوز على (ع ) و عده اى از جوانان هاشمى و نزدیکان و یاوران پیامبر مشغول غسل و کفن و دفن پیغمبر بودند که در زیر سایبانى که به نام (سقیفه بنى ساعده ) معروف بود و پشت مسجد بود، عده اى گرد آمدند و نقشه خود را در گرفتن بیعت از مردم و سوار شدن بر مرکب خلافت عملى کردند و سخنان پیامبر اکرم را درباره وصایت على ناشنیده گرفتند و حرمت پیامبرى که در مدت 23 سال رنجهاى بسیار کشید و در تربیت امت مسلمان لحظه اى از کوشش دریغ نکرد و در رعایت جانب کتاب خدا و اهل بیتش سفارشها کرد، نادیده گرفتند.
حضرت على (ع ) پس از رحلت پیامبر (ص ) در خانه نشست تا قرآن را جمع کنند. امّا بازیگران صحنه سقیفه آن حضرت را آرام نگذاشتند و کم کم در صدد بیعت گرفتن از آن حضرت بر آمدند.
چنانکه تاریخ نویسان نوشته اند: عمر با بسیارى از کسان خود به خانه على (ع ) آمد. فاطمه علیهاالسلام هم پشت در آمد. عمر گفت : سوگند به خدایى که جانم در قبضه قدرت اوست ، اگر براى بیعت با خلیفه از خانه خارج نشوید خانه را بر سر شما خراب مى کنم و آتش مى زنم .
بارى ، پس از گفت و گوى بسیار آتش افروختند تا در خانه على (ع ) نیم سوخته شد. سپس در را شکستند و بند بر گردن على (ع ) انداختند و آن حضرت را به مسجد بردند. گفته اند مردى بى شرم و سخت دل به نام قنفذ این ماءموریت دردآور و بهتر بگوییم شرم آور را انجام داد.
و نیز مورخان گفته اند: بر اثر ضربتى که قنفذ بر بازوى حضرت زهرا زد و فشارى که به در وارد کرد، کودکى که در رحم دخت رسول خدا (ص ) و زوجه على (ع ) بود سقط شد و سرانجام ، زهراى اطهر بر اثر همین مصائب و دورى از پدر مهربان گرانقدرش رسول مکرم (ص ) چشم از جهان فرو بست .
این چنین نوگل باغ رسالت پرپر شد.
سیاهکاریهاى ستمگران را تاریخ همیشه به یاد داشته و خواهد داشت .

یا زهرا(س)

  

 

آنکه رست از جهان فدک چه کند؟
آنکه جست از جهت ، فلک چه کند؟
داستان فدک یا یک حقیقت تاریخى 
فدک ، سرزمین آبادى بود در نزدیک مدینه به فاصله 140 کیلومترى . فدک از اموال خالصه بود. زیرا فدک سرزمینى بود که هرگز به جنگ و غلبه فتح نگردید، بلکه هنگامى که خبر خیبریان به دهکده فدک رسید، همگى حاضر شدند که با پیامبر گرامى از در صلح وارد شوند و نیمى از اراضى فدک را در اختیار پیامبر (ص ) بگذارند و نیمى دیگر را به خود اختصاص ‍ دهند و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى کاملا آزاد باشند و حکومت اسلامى امنیت منطقه آنان را حفظ کند.
مى گویند وقتى آیه (( (و آت ذالقربى حقه ...) )) نازل گردید، پیامبر گرامى فدک را به دختر گرامى خود فاطمه (ع ) بخشید. از مرگ پیامبر (ص ) ده روز نگذشته بود که به زهرا (ع ) خبر رسید که ماءموران خلیفه ، ابوبکر، کارگران او را از سرزمین فدک بیرون کرده و رشته کار را به دست گرفته اند. از این جهت فاطمه (ع ) با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد باز گرفتن حق خویش ، پیش خلیفه رفت و گفتگوهایى بین دخت پیامبر و خلیفه انجام گرفت . دختر پیامبر (ص ) به ابوبکر مى گوید: چرا مرا از حق خویش ‍ بازداشتى و کارگرانم را بیرون کردى ؟ خلیفه مى گوید: من از پدرت شنیده ام که پیامبران از خود چیزى به ارث نمى گذارند. فاطمه (ع ) فرمود: فدک را پدرم در حال حیات به من بخشیده بود و من در زمان حیات پدرم مالک فدک بودم . خلیفه گفت : آیا براى این امر گواهانى هم دارى ؟ فاطمه (ع ) فرمود گواهان من عبارتند از على ، امّ ایمن و به عقیده بعضى امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) و همه گواهى دادند. سپس على (ع ) به ابوبکر گفت : هرگاه من مدعى مالى باشم که در دست مسلمانى است از چه کسى شاهد مى طلبى ؟ از من شاهد مى طلبى که مدعى هستم یا از شخص دیگرى که مال در اختیار و تصرف اوست ؟ خلیفه گفت : در این موقع من از تو گواهى مى طلبم . على (ع ) فرمود: مدتهاست که فدک در اختیار و تصرف ماست ، اکنون که مسلمانان مى گویند فدک از اموال عمومى است باید آنان شاهد بیاورند.(52)
خلیفه براى اینکه (فدک ) را از تصرف زهراى اطهر (ع ) خارج کند به حدیثى متوسل شد که خلاصه آن چنین است : (پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند و ترکه آنان پس از درگذشتشان صدقه مى باشد).
این حدیث را وقتى بر قرآن عرضه کنیم معلوم مى گردد که درست نیست و از جهت عقل هم صحیح نمى باشد که پیامبران براى فرزندان خود ارثى نگذارند همچنان که در سوره مریم (آیه 5 و 6) آمده است : (حضرت زکریا در مقام دعا یادآور مى شود: من از پسرعموها پس از درگذشت خویش ‍ مى ترسم زن من نازاست ، خداوندا مرا فرزندى عطا کن که از من و خاندان یعقوب ارث ببرد. پروردگارا او را پسندیده قرار بده ).
و نیز در سوره نمل آیه 16 خداوند مى فرماید: (( (و ورث سلیمان داود)، )) یعنى : سلیمان از داود ارث برد، خلیفه وقت بنا به تحریک اطرافیان مى خواست دختر پیامبر (ص ) و شوهرش على (ع ) از درآمد فدک بى نصیب باشند تا نتوانند صدقات را به مردم بینوا و دیگران بدهند و در نتیجه کسانى که به طمع مال دنیا به گرد آنها جمع شده اند پراکنده شوند. دیگر آنکه عده اى در زمان ابوبکر از پرداخت زکات خوددارى کردند و عایدات خزانه بیت المال روبه کاهش گذاشت . فدک سرزمینى آباد با نخلستانهاى فراوان بود که در سال نزدیک هفتاد هزار دینار عایدى داشت ؛ بدین جهت ابوبکر فدک را از دست دخت پیامبر (ص ) خارج کرد و بسیارى دیگر از خلفاى اموى و عباسى از او پیروى کردند. نخستین بار عمر بن عبدالعزیز (فدک ) را به اولاد زهرا (ع ) و بنى هاشم باز گردانید.
بارى ، وقتى خبر غصب فدک را براى فاطمه اطهر (ع ) آوردند خویشاوندان و نزدیکان خود را طلبید و در مسجد رسول خدا (ص ) آمد و در پشت پرده قرار گرفت . مهاجر و انصار وقتى ناله دردناک و آه سوزناک فاطمه را که از خالى بودن جاى پدر و ستم مسلمانان از نهادش برخاست شنیدند، بشدت گریستند. فاطمه اندکى صبر کرد تا سکوت حکمفرما شد آنگاه خطبه غرّایى ایراد فرمود.
در آغاز در ستایش و سپاس خداوند چنین گفت : (سپاس و ستایش ‍ پروردگارى را که دست بخشنده او از آستین آفرینش بیرون آمد و به مخلوقات جهان که در صحراى عدم بودند رنگ هستى بخشید. سپاس ‍ خداى را که ما بندگان را درس سپاسگزارى آموخت و شکرگزارى را وظیفه ما گردانید. او پروردگارى است که قبل از هر چیز بوده و پس از هر چیز خواهد بود). آنگاه فرمود: (این منم فاطمه دختر پیغمبر که بر یگانگى اللّه گواهى مى دهم و اعتراف مى کنم که محمّد، پدر من ، بنده و فرستاده اوست . شما اى گروه مهاجر و انصار با پیغمبر خود پیمان بستید که دین وى را با دستان خویش بگردانید و دنیاى بشریت را در گرد محور دین او گردش ‍ دهید).
آنگاه درباره اسلام و کتاب خدا و عترت پیامبر و بر پاى داشتن نماز و روزه و حج و جهاد سخن گفت و سپس فرمود:
(اى مردم مسلمان ! به شما سفارش شده است که ما را ترک نگویید و فرزندان پیغمبر خود را تنها نگذارید و عترت او را پاس دارید).
دیگر بار خود را معرفى کرد و فرمود: (... در برابر این قبر مقدس که ایستاده ام کسى را یاراى دروغ گفتن نیست . من سخنى به گزاف نمى گویم ... این پدر من است که اکنون در این مزار خفته ... پدرم محمّد (ص ) آمد و شما را در مدرسه فضیلت و اخلاق ، درس اخلاق و فضیلت داد و آیین انسانیت را به شما آموخت . این شما هستید که تا او جان به جانان تسلیم کرد به عهد قدیم و دوره جاهلیت برگشتید و سر ناسازگارى پیش گرفتید... و آهنگ نفاق و فراق پیش گرفته اید... گمان مى کنم شیطان به مغزهاى شما سلطه یافته و پاى بى پرواى شما را از راه به بیراهه کشانده است ). سپس کلماتى گفت که همچون پتک بر مغز غاصبان حقش فرود آمد. فرمود: (چه کسى گفته فاطمه از میراث پدر محروم است . آن کیست که حصار قانونى ارث را شکسته و آیات قرآنى را به هواى نفس خود تفسیر مى کند. اى مهاجر و انصار، من از گفتار این پیرمرد غرق حیرتم ابوبکر چنین فکر مى کند که خود مى تواند میراث ابوقحافه را در اختیار گیرد، امّا میراث محمّد بر فاطمه حرام است . کسى حق ندارد در برابر قرآن از پدرم حدیث نقل کند). آنگاه فاطمه زهرا (ع ) آیاتى از قرآن مجید تلاوت فرمود: از سوره نمل آیه (( (و ورث سلیمان داود) )) که قرآن از میراث خوارى سلیمان و میراث گذارى داود سخن مى گوید. سپس از سوره آل عمران گفتار زکریا و از سوره نساء دستور ارث را بر مهاجر و انصار فرو خواند و سپس فرمود:
(اى مهاجر و انصار با این آیات روشن چه مى گویید و چگونه مى خواهید یک قانون عمومى را به یک روایت فردى متزلزل سازید؟ چگونه مى خواهید فاطمه دختر محمّد را که جگر گوشه او و پرورش یافته اوست از میراث پدرش محروم سازید؟) و سپس روى به ابابکر کرد و با خشم و تندى فرمود: (من در روز رستاخیز گریبان تو را خواهم گرفت و حق پایمال شده امروز را از تو باز خواهم ستاند).
سپس روى به جوانان مدینه و بعد از آن روى به قبایل و انصار کرد و فرمود: (اى جوانان غیرتمند! اى یاران و یاوران فداکار اسلام ! این چه سستى و سهل انگارى است که پیش گرفته اید؟ اى گروه انصار چرا همچون یخ فسرده اید و خاموشید در حالى که مشتى ریاکار و ناسزاوار، حق مرا و یادگار پدرم را از کفم مى ربایند. شما که زر در کف و زور در بازو دارید چه شده است که از جاى نمى جنبید؟ کو آن بازوان کمانکش و کجاست آن مشتهاى کوه فرسا که به جنگ کفار مى رفتید؟ چه نیکو برخاستید و چه نکوهیده بر جاى نشستید و خاموش شدید؟). ابوبکر در برابر منطق کوبنده دخت پیامبر چاره اى جز تسلیم نداشت ولى بدخواهان نگذاشتند که حق به حق دار رسد و خلافت و ولایت در موضع اصلى خود قرار گیرد. سخنان آتشین زهرا (ع ) آن چنان تاءثیرى بر جاى گذاشت که بیم انقلاب و شورش ‍ همه قدرتمندان را دچار هراس بزرگى کرد. زهراى اطهر (ع ) سوگند خورد که دیگر با ابوبکر و عمر سخن نخواهد گفت . آنگاه روى از مردم به سوى قبر مطهر پدر بزرگوارش گردانید و خود را با حال پریشانى روى قبر پدر انداخت و فرمود: (پدرم آنها بر من ستم کردند بزودى در روز رستاخیز کیفر کردار خویش را خواهند گرفت . پدرم تا زنده ام بر تو مى گریم و چشم من از ریختن اشک باز نخواهد ایستاد...).
زنان بنى هاشم بسیار گریستند و دختر پیغمبر (ص ) را از قبر پدر کنار کشیدند و افتان و خیزان به خانه بردند.
همسر فاطمه زهرا (ع ) على مرتضى (ع ) نیز در این زمان تاریک که ابرهاى فتنه ، خورشید حقیقت را پوشانده بود، فاطمه (ع ) را به صبر و شکیبایى دعوت کرد و خود نیز - براى اینکه درخت نوپاى اسلام از ریشه نخشکد - 25 سال (خار در چشم و استخوان در گلو) صبر کرد.
فاطمه زهرا دخت گرامى پیامبر بر اثر مصائبى که (اگر بر روزهاى روشن مى ریخت آنها را به شبهاى تار مبدل مى کرد) کم کم ناتوان و ضعیف شد و به روایتى سوم ماه جمادى الاخره پس از 75 یا 95 روز بعد از وفات پدر بزرگوار خود چشم از جهان فرو بست .
فاطمه زهرا (ع ) به همسر گرامى اش وصیت کرد: جنازه ام را شبه بردارید و شب دفن کنید. و چنان کردند که فرموده بود، جانگدازتر از همه آنکه محل قبر دختر یگانه رسول اکرم (ص ) هنوز روشن نیست ، برخى آنرا در بقیع و بعضى در کنار قبر منور رسول اکرم (ص ) مى دانند.
على (ع ) با چشمانى اشکبار جنازه عزیز خود را در قبر پنهان کرد و آن را - پى آنکه علامتى بر روى آن نهد - از خاک بیاکند و این اشعار را با دیدگانى اشکبار و حالتى پریشان زمزمه کرد:
(( نفسى على زفراتها محبوسة
یا لیتها خرجت مع الزفرات
لا خیر بعدک فى الحیوة و انما
ابکى مخافة ان تطول حیاتى )) (53)

و دست فرزندان عزیز و یتیمان زهرا (ع ) حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم را گرفت و به ماتمکده اى که جاى زهرا در آن خالى بود باز گشت .(54)

فاطمیه

     

     عشق یعنی عشق ناب فاطمه(س)

 

لاله‌ها پژمرده بلبل را دگر آوا نبود                                 هیچ کس در باغ، مثل باغبان تنها نبود

یک مدینه دشمن و یک خانه‌ی بی فاطمه                      بانوی آن خانه کس جز زینب کبری نبود

روی سیلی خورده زهرا شهادت می‌دهد                     از علی مظلوم‌تر مردی در این دنیا نبود

نیست جایز خانه کفار را آتش زدن                                ای مسلمانان مسلمان بود زهرا، یا نبود؟

ای جنایت کار، ای بیدادگر، رویت سیاه                       اجر و پاداش رسالت کشتن زهرا نبود

مصطفی از تو مودت خواست، تو سیلی زدی                   بی حیا سیلی زدن اجر ذوی القربی نبود

ریخت دشمن بر سر زهرا، ولایت را ببین                            بارها از پا فتاد و غافل از مولا نبود

من نمی‌گویم چه شد گویند در چشم علی                            سیل دشمن بود پیدا فاطمه پیدا نبود

ای مدینه آتش غیرت چرا آبت نکرد                                    جای ناموس خدا در دامن صحرا نبود

آنچه بر آل علی در کربلا یکسر گذشت                                 در سقیفه اتفاق افتاد، عاشورا نبود

         

       غلامرضا  سازگار(میثم)

آغاز پیدایش شیعه و کیفیت آن 
آغاز پیدایش ((شیعه )) را که براى اولین بار به شیعه على علیه السّلام (اولین پیشوا از پیشوایان اهل بیت علیهم السّلام ) معروف شدند، همان زمان حیات پیغمبر اکرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت دعوت اسلامى در 23 سال زمان بعثت ، موجبات زیادى در بر داشت که طبعا پیدایش چنین جمعیتى را در میان یاران پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایجاب مى کرد (9) .
الف :
پیغمبراکرم در اولین روزهاى بعثت که به نص قرآن ماءموریت یافت که خویشان نزدیکترخود را به دین خود دعوت کند (10) صریحا به ایشان فرمود که هر یک از شما به اجابت دعوت من سبقت گیرد، وزیر و جانشین و وصى من است . على علیه السّلام پیش از همه مبادرت نموده اسلام را پذیرفت و پیغمبراکرم ایمان او را پذیرفت و وعده هاى خود را (11) تقبل نمود و عادتا محال است که رهبر نهضتى در اولین روز نهضت و قیام خود یکى از یاران نهضت را به سمت وزیرى و جانشینى به بیگانگان معرفى کند، ولى به یاران و دوستان سرتاپا فداکار خود نشناساند یا تنها او را با امتیاز وزیرى و جانشینى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود، او را از وظایف وزیرى معزول و احترام مقام جانشینى او را نادیده گرفته و هیچگونه فرقى میان او و دیگران نگذارد.
ب :
پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به موجب چندین روایت مستفیض و متواتر - که سنى و شیعه روایت کرده اند - تصریح فرموده که على (12) علیه السّلام در قول و فعل خود از خطا و معصیت مصون است ، هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد و داناترین (13) مردم است به معارف و شرایع اسلام .
ج :
على علیه السّلام خدمات گرانبهایى انجام داده و فداکاریهاى شگفت انگیزى کرده بود؛ مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اکرم در شب هجرت (14) و فتوحاتى که در جنگهاى بدر و اُحد و خندق و خیبر به دست وى صورت گرفته بود که اگر پاى وى در یکى از این وقایع در میان نبود، اسلام و اسلامیان به دست دشمنان حق ، ریشه کن شده بودند (15) .
د :
جریان ((غدیر خم )) که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در آنجا على علیه السّلام را به ولایت عامه مردم نصب و معرفى کرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (16) .
بدیهى است این چنین امتیازات و فضائل اختصاصى دیگر که مورد اتفاق همگان بود (17) و علاقه مفرطى (18) که پیغمبراکرم به على علیه السّلام داشت ، طبعا عده اى از یاران پیغمبر اکرم را که شیفتگان فضیلت و حقیقت بودند بر این وامیداشت که على علیه السّلام را دوست داشته به دورش گرد آیند و از وى پیروى کنند؛ چنانکه عده اى را بر حسد و کینه آن حضرت وامى داشت .
گذشته از همه اینها نام ((شیعه على )) و ((شیعه اهل بیت )) در سخنان پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بسیار دیده مى شود (19) .