پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

تا بینهایت

                                   

                                        دو فـــــرشـتـه

 دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب،در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده

 

 رفتار نامناسبی داشتند ودوفرشته رابه مهمانخانه مجللشان راه ندادند.بلکه زیرزمین سرد خانه

 

 رادراختیار آنهاگذاشتند.فرشته پیردرزیرزمیِنِِِِ شکافی دید وآن را تعمیرکرد . وقتی که فرشته

 

جوان ازازاوپرسید چراچنین کاری کرده، پاسخ داد:

 

«همه اموربدان گونه که می نمایند،نیستند»

 

شب بعد این دوفرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند .بعدازخوردن

 

غذایی مختصرزن ومردفقیر،رختخواب خودرادراختیار دوفرشته گذاشتند.صبح روز بعد

 

 فرشتگان ،زن ومرد فقیرراگریان دیدند ،گاوآنهاکه شیرش تنها گذران زندگیشان بود، در

 

مزرعه مرده بود.فرشته جوان عصبانی شد وازفرشته پیرپرسید:چراگذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟

 

خانواده قبلی همه چیز داشتند وبااین حال تو کمکشان کردی ،اما این خانوادهدارایی اندکی

 

 دارند وتوگذاشتی که گاوشان هم بمیرد !فرشته پیر پاسخ داد:

 

وقتی در زیرزمین آن خانواده ثروتمند بودیم،دیدم که درشکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد.

 

 ازآنجا که آنان بسیار حریص وبددل بودند ، شکاف رابستم و طلا ها را ازدیدشان مخفی کردم .

 

 دیشب وقتی دررختخواب زن و مرد قیر خوابیده بودیم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر

 

آمد ومن به جایش آن گاو را به او دادم !

 

همه امور بدان گونه که نشان می دهند ، نیستند وماگاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم .

 

 پس به گوش باشید شاید کسی که زنگ خانه تو را می زندفـــــــــرشــته ای باشد ویا نگاه و لبخندی

 

 که تو بی تفاوت از کنارش می گذری،آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمده اند!

 

الــــــــتـماس دعـــــــــــــــــــــا                             یــا عــــــــــــلــــی

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمود چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:08 ب.ظ http://mohebannet.blogsky.com

سلام..داستان جالبی بود.....همه چون از حکمت کارها بی خبریم همیشه مشغول غر زدن هستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد