دختر بدرو دجا امشب سه جا دارد عزا
گاه میگوید پدر . گاهی حسن . گاهی رضا
رحلت رسول اکرم (ص) و شهادت امام حسن(ع) و امام رضا (ع) را تسلیت عرض میکنم.
با توسل نجات یافت
حجتالاسلام والمسلمین آقای مهدی علوی بخشایشی، صاحب تالیفات کثیره و از علمای برجسته و مدرسین والامقام حوزه علمیه قم، نوشتهاند:
حدود چهارده یا پانزده سالگی که مشغول تحصیل علوم دینی و معارف اسلامی بودم در یک روز تعطیل با جمعی از دوستان برای آبتنی به رودخانهای رفتیم. دوستان شنا بلد بودند و از این رو به جاهای گود و عمیق می رفتند و شنا می کردند اما من چون شنا بلد نبودم در کنار رودخانه که عمق آب کم بود مشغول شستشوی خود بودم که ناگهان احساس کردم زیر پایم خالی شد و آب از سرم گذشت داشتم خفه می شدم مرگ را در برابر چشمانم می دیدم و فهمیدم که چند لحظه بعد خواهم مرد.
فکرم کار نمی کرد و نمی دانستم چکار کنم. همچنان در آب غوطهور بودک که یک مرتبه به یاد قمر منیر بنی هاشم، حضور ابوالفضل العباس(ع) افتادم. به حضرتش متوسل شدم و عرض کردم: ای ابوالفضل، من دارم غرق می شوم به فریادم برس! در این هنگام احساس کردم که سرم از آب بیرون آمد و دیگر فرو نرفتم. به اطراف نگرسیتم و چون از ترس زبانم بند آمده بود نتوانستم دوستانم را صدا کنم از این رو با لکنت زبان و صداهای بی معنی آنان را به خود متوجه کردم. آنها آمدنمد و مرا از آب بیرون آوردند.
از حسن اتفاق، نوشتن این کرامت حضرت ابوالفضل (ع) مصادف با ولاد پرشکوهترین بانوی دو جهان پاره تن و میوه دل پیامبر اکرم(ع) همسر مؤمنان و مادر والای امامان معصوم فاطمه زهرا(ع) بود.
دشمن ابوالفضلعلیهالسلام را، مار نیش زد!
حجةالاسلام و المسلمین آقای سیّد فخرالدین عمادی، از حوزة علمیة قم مرقوم داشتهاند:
19. این جانب سیّد فخرالدین عمادی زمانی که ضریح حضرت ابوالفضل العباسعلیهالسلام رادر اصفهان میساختند و مردم هر کدام به نوبة خود کمک میکردند شنیدم: یکی حاجی از اهلتهران با همسرش، به عنوان کمک به ضریح آن حضرت، ماشین سواری در بستی را کرایه میکنندکه به اصفهان بروند. در بین راه، رانندة ماشین از توی آینه جشمش تصادفاً به جواهرات گردن زنحاجی، که بسیار گرانبها بوده، میافتد. از حاجی میپرسد شما برای چه به اصفهانمیروید؟میگوید: قصد ما دو نفر، کمک کردن به ضریح حضرت ابوالفضل العباسعلیهالسلاممیباشد و به این منظور به اصفهان میرویم.
راننده میفهمد که حاجی و زن حاجی، هم پول فراوانی به همراه دارند و هم جواهرات گرانبهاییبه دست و گردن زنن آویخته است. با خود میگوید: چه خوب است که د بین راه اینها را از بینببرم و هر چه دارند برادرم و از این رانندگی خلاص بشوم! از دلیجان که رد میشود در میان بیابان،به عنوان اینکه ماشین نقص فنی پیدا کرده، ماشین را نگاه میدارد و زن و مرد را از ماشین پیادهمیکند و سپس یقة حاجی را گرفته از جادة کنار میکشد تا خفهاش بکند. زنش که ماجرا رامیبیند، اظهار میکند: تو ما را نکش، هر چه بخواهی به تو میدهیم. ولی آن خبیث، هر چهداشتهاند از آنها میگیرد و خود آنها را نیز در چاهی که به تو میدهیم. ولی آن خبیث، هر چهداشتهاند و آنها میگیرد و خود آنها را نیز در چاهی که در صد قدمی چده بود میاندازد که شاید تاصبح بمیرند. سپس حرکت میکند و وارد اصفهان میشود و به خانه میرود. در اثر خستگیمیخواهد بخوابد ولی خوابش نمیبرد و با خود میگوید امکان دارد که آنها را در میان چاهنمیرند و کسی آنها را نجات بدهد و در نتیجه من گرفتار شوم. خوب است برگردم اگر زنده هستندآنها را بکشم و اگر مردهاند خیالم راحت باشد.
نزدیکیهای صبح به طرف تهران حرکت میکند و ضمناً چند مسافر هم سورا میکند. چون بههمان مکان میرسد ماشین را نگاه میدارد و به مسافرین میگوید: اینجا باشید: چند دقیقة دیگرمن میآیم و حرکت میکنم. مقداری کار درام و الا´ن برمی گردم. زمانی که به نزدیک چاه میرسدمیبیند نالة آنها بلند است که میگویند مردم به داد ما برسید، مردم مردیم؛ و ناله میزنند. رانندهمیگوید: شما که هستید؟ میگویند ما را راننده لخت کرده و به چاه انداخته و خودش رفته است تاما بمیریم. ای مسلمان، ما را نجات بده که ما برای کمک به ضریح حضرت ابوالفضلعلیهالسلامبه اصفهان میرفتیم.
راننده میگوید: الا´ن شما را خلاص میکنم! این را گفته و میرود سنگی را که در نزدیک چاه بودبلند بکند و به چاه بیندازد و آنها را بکشد، که یکدفعه ماری از زیر سنگ بیرون میآید و نیش خودرا فوراً در بدن وی فرو میکند!
راننده فریاد میشکد و از اثر صدای او، مسافرین که منتظر راننده بودند، به دنبال صدا حرکتمیکنند و میبینند راننده فریاد میزند و میگوید: مردم، مار مرا کشت! در این حین، از طرفیدیگر نیز صدایی میشنوند و وقتی که به دنبال آن صدا میروند میفهمند صدای دوم از میان چاهمیباشد. ریسمانی تهیه کرده و حاجی وزنش را از میان چاه بیرون میآورند از آنها میپرسند چهشده است؟ حاجی جریان مسافرتش را بیان میکند و میگوید چقدر به راننده التماس کردیم که مارا به حضرت ابوالفضل علیهالسلام ببخش، قبول نکرد و ما را به چاه انداخت.
مسافرین میگویند: راننده را میشناسی؟ میگویند: آری، و چون به نزد راننده میآیند، حاجی وزنش میگویند: آن راننده، آن راننده، همین شخص است. درهمین حال راننده از اثر سمّ مارمیمیرد و چون لباس وی را میگردند میبینند هنوز پول و جواهرات زن حاجی در جیب او بودهو جایی پنهان نکرده است! قربانت ای باب الحوائج!
این موضوع را حتّی یکی از آقایان اهل منبر نیز، که نامش الا´ن یادم نیست، در روی منبر بیان کردندو هم شنیدم.
آخرین اخبار ایران و جهان در بزرگترین آرشیو خبری در ایران. خبر+عکس. :: اخبار را در www.moroorgar.com حرفه ای بخوانید ::
تو ای آب روان کشتی پیکر ما را
زدی آتش ز بی آبی دل غم پرور ما را
تو را حق کرده مهر مادر ما از تو می پرسم
چرا دادی به دست غیر حق مادر ما را
عمو آمد به دنبالت که همراه تو برگردد
چه کردی ای فرات آن ساقی آب آور ما را
یقین دارم که مارا بی برادر میکند دشمن
بیا تر کن تو قبل از مرگ کام اکبر ما را
اگر لب تشنه کُشتی اکبرم را خواهشی دارم
بسان گل نکن پرپر علی اصغر ما را
مکن پامال سُم اسبها بعد علی اکبر
زراه کینه جسم قاسم فرٌخ فر ما را
بریدی از قفا راس پدر لب تشنه و دیگر
فراز نی مزن از کین سر تاج سر ما را
سلام مناپم عزیز بیا یا علی حیدر مدد